سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام نمیدونم چرا نگرانم.کاش میشد پیامت بدم ومطمئن بشم که خوبی.لعنت بر شیطون بدجور دلشوره دارم.خدای خوب من مراقبش باش




تاریخ : سه شنبه 94/12/25 | 9:1 عصر | نویسنده : | نظر

سلام امروز سه شنبه هست.آخرین سه شنبه سال 94 .یادش بخیر اون هفته که راهی مشهد شدم.ازاول باآقا امام رضا حرفاما زدم وگفتم اگه سفرقبلی گدایی بود،این بار مهمونیه.من مهمونت توقع دارم دلما بدست بیاری،بدمیشه با حال گرفته وبی قرار برگردم.سه ماه ذوب شدم از حالی آشفته.همش دلتنگ بودم برای مشهد،برای خیلی چیزا

صبح به مشهدرسیدیم وبعداز مشخص شدن اتاق بازهرا رفتیم به سمت حرم.صحن انقلاب پاتوق همیشگی من.تنها جایی که میتونم وصل آقام بشم.قبرمعطرعلامه طهرانی وقبر آقای نخودکی،نقاره خونه وسقاخونه وپنجره فولادآقا پرهستند از خاطرات خوش وبه یادماندنی.جلوگنبد نشستیم دلم شکست به یادخیلی چیزهاومهمتر از همه سرگردونی این دل تنها.فقط گریه کردم وباآقام حرف زدم.دعاکردم برای عزیزم وخاستم تکلیفمونا خودآقا روشن کنند.

همون روز غروب که شدتا صدای نقاره بلند شد نمیدونم چرا به یادش افتادم واولین دعا خاص عزیزم شد.برات کربلا آرزوم شد براش.طاقت نیاوردم زنگ زدم اما بعد اینکه نقاره تموم شد تماس گرفتن وتولدشونا تبریک گفتم.بعد از اون شد که دوباره باآقام قول وقرار گذاشتم که خطا نکنم.اما همیشه وهرلحظه زیارت همراهم بود.موقع سلام،نماز ودعا.به نیتش نماز امام رضاخوندم وسعی کردم نمازی بااخلاص باشه.

یکی از خاطرات خوش سفر این بود که شب دوم سفر،تویکی از صحن ها راه میرفتیم که از پشت سر خادمی صدامون زد وگفت از کجایید وقتی فهمید مسافریم دوتا برگه داد وگفت بیا دخترم اینم بخاطر حجابت.وقتی دیدیم ژتون غذای حضرتی بود.زهرا که ذوق زده بود فقط میخندید ومن مات ومبهوت مونده بودم.

بهمون گفت برید شام بخورید وماهم بدو بدو رفتیم سمت آشپزخونه حضرت.تو راه فقط میگفتم آقاممنونتم..خلاصه شاما گرفتیم اما نتونستم بخورم.یاد تموم کاروانمون افتادم که آرزوشون بود غذای حضرتی بخورن.بازهرا قرار گذاشتیم فردا ببریم سر ناهار وبه همه یه قاشق غذابدیم.اماخیلی خوشحال بودم.دوباره خادمی بهمون گفت شما غذاخوردین گفتیم نخوردیم اما همراهمونه گذاشتیم باکاروانمون سهیم بشیم.اماخواهش کردیم بازم بلیط بدن وخداخیرش بده تقاضامونا رد نکرد.گفت بدوید که چنددقیقه دیگه تموم میشه.پای برهنه میدویدم وزهرا پشت سرم میخندید میگفت مامان خیلی وقت بود از ته دل نخندیده بودم.به شادی اون خوشحال بودم وهمشا مدیون مهمون نوازی آقا.

توراه دیدم خانمی التماس میکنه که غذابهش بدن اما خادما میگفتن باید بلیط داشته باشه.ناامید رفت ودوباره دویدیم وچدررنگیشا نشون داشتیم.گفتم خانم غذا میخاستید با افسوس گفت ندادن...گفتم بفرما والتماس دعا...به همون اندازه ای که ما ذوق زده شده بودیم برق امید وناباوریا تو چشماش دیدم وشروع کرد بوسم بکنه.خوشحال بودم که برکت غذای آقا به اون عاشق اهل بیت هم رسید.روز دیگه سرمیز ناهار به همه غذا رسید.قرمه سبزی بود.خیلی یاد کسی بودم که عاشق قورمه سبزیه.توکاروان چندتا بچه معلول بودن که مادراشون باذوق وطلب شفا برنج دهان بچه هاشون میذاشتن.واین منا خیلی راضی کرد

تواین سفر اصلا برای زندگیم دعا نکردم.گفتم هرچی میخاد بشه.حس میکنم سفر قبل معنوی تر بود.بیشتر وقتم سرقبر نخودکی ویاسین خوندن میرفت اما این بار میرفتم ولی    یه یس بیشتر نمیخوندم.باید ملاحظه زهرا را هم میکردم که دلزده زیارت نشه.خلاصه اینکه سفر خوبی بود.دقیقا همونی شد که خواسته بودم مهمونی بود.روز آخر از آقام حلالیت خواستم وتشکر کردم بابت میزبانی خصوصیش.من کجا وسالن پذیرایی حضرتی کجا؟!!!! اما وداع سخت بود.بارون میومد روز غم بود.شهادت خانم فاطمه زهرا مادر همه ماها بود.زیر بارون راه رفتم وبا حسرت از آقا خداحافظی کردن حس عجیبی داشت.الله اکبر که همون لحظه هم بودی.

به امام رضا سپردم اگه هرطور بشه از خود آقامیدونم.بده عطیه آقاست.نده مصلحت آقاست.راضی میشم به هر جور امام بخان،اما طلب کردم یه سفر کربلا ومدینه ومشهد وقم باهم باشیم.خندم گرفت از یه طرف میگم هرجور آقام بگه وآخرش به خداگفتم عرفات ومنا وبین الحرمین حرم آقا کنار هم 

خداهم چه بنده هایی داره.اما باور کن نبودت یه غمی روی دلمه.به خودم میگم اصلا مصلحت نیست اما این مهری که از تو به دلم هست هم دورم میکنه تا راحت باشی،هم دلتنگم میکنه که نیستی.وپایان این سفر صبری هست که سفارشم کردند تا ببینم چطور میشود...یاحق




تاریخ : سه شنبه 94/12/25 | 3:26 عصر | نویسنده : | نظر

سلام.امشب آخرین شبیه که به انتظار رفتن پیش امام رضا ،به خواب میرم.این بار میخوام برم مهمونی آقا.این جواب گدایی از آقام بود که سفر آخر داشتم

خدایا التماست میکنم که این سفر،سفر پربرکتی برام مقدر بشه.هنوزم باورم نمیشه...سه ماه پیش رفتم به نیت گدایی..یادش بخیر کنار پنجره فولاد بدون طناب وصل آقام شدم.عجب شب سردی بود تا آخر شب بیشتر دووم نیاوردم.یه خادمی اومد صدام زد گفت خانم...سرما بالا آوردم عذرخواهی کرد .گفت ساعتهاست همین حالتی فکر کردم حالت بهم خورده ورفت.گدایی در خونه امام رضا کیف داشت.وخوب متاعی کف دستم گذاشت آقا..از معنویت بهره خوبی گرفتم.همون چیزی که سالها میخاستم گرفتم.راضیم وشاکر.در عوض یه چیز از دستم رفت که دنیای منو کلا بهم ریخت.

دلبستگی شدید ویهو بهت بگن ادامه نده.سخت بود اما یه مقدار تونستم دلما کنترل کنم.اما حال الآن من مثل یه بچه بهونه گیره.گریم میگیره دل نازک شدم.بلاهایی که همسر نامرد در حقم داشت روزبروز به یادم هجوم میاره و واقعا شکنجه روحی میشه برام.اصلا نمیتونم فراموش کنم.فکر آزارم میده.اینکه گره بزرگی به کارم افتاده وخلاصم نمیکنه.اینکه از اون زندگی لعنتی تاوانهای مهمی دادم.نه روح وروانی برام مونده ونه جسم سرپایی.من که میدونم تمام اینها منشأ روحی داره.تا چندماه قبل حالم خیلی خوب بود.انرژی داشتم.انگیزه داشتم اما حالا اوضاع عوض شده ومونده تا با این تغییر کنار بیام.گاهی اوقات به خودم بد میگم گاهی به مرتضی.چرا زندگیم به جایی رسید که دلبسته مردی شدم که نمیاد بگه میخاد چی کار کنه.

من اصلا تجربه عشق وعاشقی را ندارم.عشق اولم مرتضی بود .بابت تعهد به این عشق خیلی رنج دیدم اما ادامه دادن این عشق بی رنگ ونافرجام شاید خیلی بدتر از الآن میشد.خیلی خدا رحمم کرد که تونستم با بی محبتیهای اون مرد مقاومت کنم ودنبال دلم نرم.

اگه عشق نوجوانی را تجربه داشتم الآن به این عشق به چشم تفریح نگاه میکردم اما واقعا برام غیر قابل هضمه که دوستی ورابطه را به این دید نگاه کنم.البته هنوز اونقدر کوچیک ومحتاج نشدم که از مردی عشق را برای پیشقدم شدن در خواسته ازدواج گدایی کنم.

من واقعا دوست داشتن انسانها را دوست دارم واگه از کسی محبتی ببینم خودما مدیون میدونم.دوس دارم با جون ودل جبران کنم.

هیچوقت دستم از لحاظ مادی باز نبوده اما در حد توانم معرفتما نشون بدم یه جورایی رضایت پیدا میکنم.والآن مدیون یه انسانم.

مردی که میگه دوستم داره ،مردی که میگه به قول بچه ها: میخوامت و خرجت میکنم.این جمله را روم نمیشه از مامانم بپرسم که یعنی چه...

روم نمیشه از خودش بپرسم که این خواستن تا کجا تا چه حد...روم نمیشه بپرسم برای چی منو دوس داری...برای چی اینقدر با من خوبی داری...محبت میکنی..چرا اینقدر با محبتی که حتی یاد زهرا هم هستی ...روم نمیشه بپرسم .

دوست داشتم مردونه با شهامت به من بگه تکلیفش با من چیه...من زندگی به سبک حیا را دوس دارم.مثل خود نویسنده..مگه غیر از این میتونه باشه؟!!! 

دوستی پنهان حس بدی داره.تخلف از کلام خدا اونم تو این سن...هیچکس تأیید نمیکنه.نه میشه گفت مربوط به این دورانه واز جوونیه و نه هیچ دلیل دیگه.پس این خط قرمز برای ماست.

امروز مخالف چندهمسری بودی ومطمئن تر شدم که از این رابطه عاطفی دنبال ازدواج نیستی.اما مثل خوره منو میخوره.پس چرا ابراز علاقه میکنی؟ 

بابا من که داغون هستم درد دوری تو ذوبم کرد.دل کندم ولی وقتی اینجور برقا تو چشات میبینم تو دوراهی می مونم که چه کار کنم.دل کندنی موقتی دل دادن موقتی این دو گزینه تخریبم کرد.

برم پیش امام رضا چی بگم؟ بگم مهرما از دلت بکنه که میگی زور نزن نمیشه.خدای من کاش به اون ایمانی میرسیدم که بتونم باطن کار را ببینم.بیا ومردونگی کن جان من اگه مخلصانه دوسم داری بگو باید چی کار کرد؟ از من خیلی چیز نمونده که ملاحظما بکنی.بگو با اطمینان اخلاقمه تا دلبسته هستم تا آخرین ذره که بتونم جونما بدم موندگارم اما اگه احساس کنم فایده نداره یا نمیخوانم میرم .حالا هم رفتنی هستم پس تورا به قرآن قسمت میدم اگه نیت دوستی داری یاهر نیت دیگه نمیدونم.به جون عزیزت که هنوزم برام عزیزی دوس ندارم سوءظن بهت داشته باشم نذار داغونتر بشم.من طاقت شکست دیگه ای را ندارم.یکبار عاشقانه مردی را انتخاب کردم وشکست خوردم اونم وقتی فهمیدم نیت دیگه ای داشته وتوبیخم کرد که چرا زنش شدم.اون وقت، شکستم داد نه جدایی از اون.

خیلی دوس دارم جوابی بدی که تکلیفم با این دل صاحب مرده معلوم بشه.وبعد هم مردونه عمل کنی.رفتنی هستی دیگه نگو دوسم داری.نگو دلتنگمی تا منم مجبور بشم اسرار دلما برات فاش کنم وبگم دلتنگیت دیوونم میکنه.نگو خواهش میکنم.خدایا به فریاد دلم رس




تاریخ : دوشنبه 94/12/17 | 11:29 عصر | نویسنده : | نظر

سلام بر گوشه نشین قلبم،آرام جانم

دوست داشتم حرف دلما این بار از مشهد برای دلم بنویسم اما نتونستم تا لحظه موعود خویشتن داری کنم.اصلا نمیدونم چطور به دل مهربونت افتاد تا پیامم بدی ومجبور بشم مزد گناه نکردنما برات بگم.

محبوب دلم سفر آخرم به مشهد،خیلی چیزها را عوض کرد.آخرین دیدار صمیمانه ما کنار در کلاس 5 بود.وقتی اومدم برای خداحافظی و...

نمیدونم چرا حس عجیبی به اون سفر داشتم.فکر میکردم بازگشتی نداره یا اصلا تصورم این بود چجور میتونم دوری وجداشدنا تحمل کنم.

ولی خوشبینم میکردی ومیگفتی زود برمیگردم.

زود برگشتم اما درواقع این سفر بازگشتی نداشت،پربود از دوری وجدایی

عمرمن کنار آقا اتفاقات عجیبی رخ داد .بارها اومدم اینجا بنویسم اما باورت نمیشه هربار یه جورایی مانع پیش میومد تا ذخیره نشه.یا برق میرفت یانمیدونم اصلا جور نشد تا حداقل برای خودم ثبتش کنم.

دیگه یقین پیدا کردم که برای همیشه توی دل و ذهنم نگهش دارم.اما دور تازه زندگی وتمرین کنترل نفس برای من آغاز شد.خیلی وخیلی بیشتر از اونی که فکرشا بکنی سخت بود.پیام میدادی ومجبور بودم جواب ندم.اگه میخاستم به حرف اون آقا باشم بایدخیلی عصبانی میبودم اما دلم راه صلحا نگه میداشت.

شایدم هیچوقت تصورنکنی که دلم چقدر باهات بود اما به ته خط جدایی رسیده بودم.باید دل میکندم.قول داده بودم به آقام که گناه نکنم.خواستم کمکم کنند ولی اگه درد هجرانا میدونستم حتما بیشترمدد میطلبیدم.خستت نکنم روزهای سخت آزارم دادند.دلتنگی ودوریت زجرم داد.شاید اگه تبیین براهین خداشناسی نبود هنوزم تحریمها شدیدترادامه داشت.ولی روزی که معطر به دیدنم اومدی تا دوباره شاگردی کنم هم باعث نشد قولما بشکنم.

بعد رفتنت نشستم جایی که بودی بوی خوشت توفضا مونده بود.اما نذاشتم دلم باهات با خودش حرف بزنه.حتی جلو اشکما گرفتم تا دلم به هوای چشام نلرزه.

بازم فلسفه مجبورم کرد تا روبروت بشینم اما حرفی که مهری زده بود داغونم کرد.تلنگرم زد تا برم ودیگه برنگردم

آه عزیزم خیلی حرفها برات دارم که قابل گفتن نیست.فقط بدون آرامشی که سال قبل داشتم وتونستم فشارهای عصبی وتلاطمهای روحی را تحمل کنم به عشقت بود.آرامشی که همیشه انتظارشا داشتم.

اما موندنی نبود.از دست رفت...

حالا پاداش اون همه زجر ومقاومت دعوت نامه آقامه.دوباره اذنم دادن برم پابوس.نمیدونم به شما گفتم که ازحضرت معصومه پماد زخم دل برام بگیرید یا به دوستم گفتم قم میری بخواه.چه میکنند اینخواهر وبرادر.واقعا کریمند.

خدابخواد سه شنبه دارم میرم مشهد تا مرهم زخم قلبما بگیرم.اگه رفتم صحن گوهرشاد و درد دل کردم،اگه پای پنجره فولادش گریه کردم واستغفار  این بار میخام برم نسخه درمون بخام.

حکم نهایی را از آقا بگیرم.تا دوباره تسلیم بشم به حکم رضا.تا بخام مقام رضا را به منم بدن.راضی بشم به سرنوشت.این بار هم شاید جدایی در تقدیر باشه.شنیدم میخواهی از این دیار خداحافظی کنی...

رفتنت یعنی جدایی.یعنی فراق ابدی دل این زن تنها...یعنی خداحافظ بهترین زاد خدا

کاش خود خدا هر جور مصلحته را به زبونم بندازه تا پیش امام رضا درخواست کنم.سر سفره کریم اهل البیت.

روز تولدت اولین نماز صبحی هست که انشاالله توفیق داشته باشم صحن انقلاب همون جایی که دلم به آقا گره میخوره.ادا کنم وبخام از خدا تا عمر باعزت نصیبت کنه.به دلم گرفتم برات کربلا را به عنوان کادوی تولد از آقا براتون امضا بگیرم.وبخام ازخدا تا نگهت داره از شر شیطان و هوای نفس.همه ما را که اگه نگه نداره هیچکس نگاهمون نمیکنه.

تورا تا عمق جانم دوست میدارم.تولدت مبارک                




تاریخ : یکشنبه 94/12/16 | 12:15 صبح | نویسنده : | نظر

سلام بعد مدتها تونستم امروز بخندم.

این هفته که اصفهان بودم عجیب دلم گرفته بود.اونجا که هستم بیشتر به یادتم.یه کم گریم گرفت نمیتونستم جای خالیتا با هیچ چیز پر کنم.

تصمیم گرفتم فلسفی فکر کنم.عقل صرف...بی  حضور احساس

بازم به عقل واستدلالش...از رشته کلام تا اینجا فقط خوشم اومده که عقل گرا باید بود.نشست وتحلیل کرد قضایا را

بالاخره عقل موفق شد تا دلما قانع کنه.اونوقت آروم خوابم برد.صبح که میخاستم کلاس برم مثل همیشه خیابون فرسان منا به یاد اون صبح پاییزی انداخت.ولی باز این عقل بود که نذاشت چشام نمناک بشه و از ته دل آه بکشم...

تا امروز جمعه که داشتم کمدما تمییز میکردم.پسته ها و عطر و آدامسها دوباره دلما به سمتت کشوند.عطری که دوسش داشتما کنارشون گذاشتم تا کنار تموم خاطرات بمونه.

باپیامی که دادی با گل بهاری که گفتی یاد شقایقهای گلاب دره افتادم.همون گلهای بهاری من و تو

حالا شعرت رفت کنار همون خاطراتی که برام عزیزن وفقط برای خود خودمن

موفق نشدم فراموشت کنم اما بخاطر قولی که به آقای بزرگوار دادم دلتنگیها را به جون میخرم.هیچوقت نتونستم مهرتا از دلم بکنم.نمیدونم درست فکرمیکنم یا بازهم اسیر احساساتم.کاش از دل کلامیت خبر داشتم...فلسفی فکر میکنی یا اسیر دلی...

کاش دلها خطا نمیکردن.کاش دست دل در دست عقل قرار بگیره و از این تلاطم روحی نجاتم بده.این روزها دلتنگیت بیشتر آزارم میده

اما آینده ای برای خودم ترسیم نکردم تا شکست عاطفی نخورم.بودنمان کنار هم از محالات هست.

دعا کن بتونم فراموشت کنم.





تاریخ : جمعه 94/12/14 | 7:59 عصر | نویسنده : | نظر

سلام دوباره برگشتم.اینجارا خیلی دوست دارم چون تنها جاییه که هروقت امکانش باشه احساساتما با سرانگشتم ولمس حروف روی گوشیم به اینجا انتقال میدم.

این روزها بیشتر از همیشه حس تنهایی دارم.دوباره درخودفرورفته شدم.کم حرف شدم وتنها سعی میکنم با زهرا کم حرفی نکنم.دلم براش میسوزه.اگه منم براش کوتاهی کنم خیلی دیگه ظلم در حقش میشه.الآن توخلوت خودم اص هستم.باصاحبخونه رفتم روضه حضرت زهرا خ فرسان.روضه حضرت رقیه خوندن دلم شکست.یاد دخترم افتادم که گاه گریه میکنه واز من بابا میخاد.اما نه بابای خودشا! اون بابای خوب از من میخاد.

آتیشم میزنن وقتی گریه میکنه ومیگه پس سهم من از بابا کو؟؟؟؟؟

اصلا نمیتونم مجابش کنم.آخه بابا که خریدنی نیس میگه من چکار کنم دلم میخاست با یک بابای خوب هرسه تا باهم مثل همه زندگی میکردیم.بچم حق داره اما امر محالیه دیگه بچم باید منتظر بمونه تا خودش تشکیل خونواده بده.تنها آرزوی قلبی من اینه که زهرا بااخلاق وباهنرشوهرداری بتونه در کنار همسر خوب وصالحی خوشبختی واون آرامش واطمینانی که یک زن فقط کنار یک مرد خوب میتونه داشته باشه را تجربه کنه.اما برگردیم به دل خودم....آه فقط آه 

هرقدرم خودما گول بزنم که تنهایی خوبه اما نمیشه انکار کرد که منم یه جورایی مثل زهرا خلأ یک مرد راکنارم حس میکنم.شاید به قدر سرسوزن اما نبودش هست.اینا سلولهای بدنم میگه اوناهم انگاری بچه شدن بهونه میگیرن.آرامشی کنار یک مرد واقعی

اما آیا مردی وجود داره؟ دیروز یه جایی رفتم برای کار.آقایی که میشناختمش به من گفت جوونی وبعد باید ازدواج کنی.گفتم هرگز.بهم گفت داری خودتا گول میزنی که تنهایی خوبه.بهش گفتم آدم خودشا گول بزنه بهتر از اینه که گول یک مردا بخوره.مونده بود چی بگه...

خدای من فقط کمکم کن تا با تنهایی سربلند باشم،درتنهایی تومونسم باش،نذار دلم بهونه بگیره،نذار فقط دنبال محبت کسی باشم.بصیرتم بده تا گناها ببینم،بدی وخطا را تشخیص بدم.نذار شرمندت باشم.نذار دیگه دلبسته بشم خودت میدونی چقدر این روزها دارم زجر میکشم.اصل خرابی حالم بخاطر نبود همونیه که وجودم بود،عشقم بود،عزیزم بود اما بخاطر توی خدا کنارش گذاشتم تا خنده های من اخم توراسبب نشه.دل گرفته الآنم را برای رضای دل خدایم تحمل میکنم.بذار من بدهکار نباشم.خدا هرجاهست کنارش باش.نذار شک وبدبینی آزارش بده،نذار کاری کنه که باعث شک بشه،فقط هواشا داشته باش.سهم من از دلش اینه که دعام کنه.همینم برام ارزش داره.این یعنی همه چیز:-) 




تاریخ : سه شنبه 94/12/4 | 8:55 عصر | نویسنده : | نظر


  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات