سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو روز سوختم در تب....فشار بالا وضربان قلب 95....قلبم از سینه میخاست بیرون بیاید از همه بدتر تب....مادر دستم را گرفت ودستپاچه شد .تو داری میسوزی

این آتش درونم حرارتش را رو کرده بود.دلم در تب وتاب این بی انصافی جز جز میکند.پشتم را خالی کردند...از خدا وپیغمبر جلو زدند...گرفتاریم را هربار دیدند وکاری نکردند..توقعی نبود اما چرا جایی که گناهی ندارم محکومیت میبرند.

این روزها فقط ب یاد غصب فدکم.ماجرای سقیفه وب زور امضا از مولا گرفتن...محکومم ب گرفتن حق غصب شده ام.برای ماندن در این دستگاه دین مدار مأمورم ب امضا...ماندنم شأن این دستگاه را بخطر می اندازد...خدا..........ب فریادم برس

دنیا طلب نیستم حقم را برای بچه ام میخاهم مگر نه این است که حضرت زهرا خطبه فدکیه خواند .مگر فریاد حق خواهی حضرت زهرا دلیل بر دنیا طلبیشان بود.علی ....علی.....مولای من مظلومیتتان را با تمام وجود سوخته ام احساس میکنم.ملعونی با عمل خود بدعتی در دین نهاد که هنوز شیعه درآتش فتنه اش میسوزد.

خدا لعنتت کند ملعون بعدی که با نامردی سنگی جلو پایم نهاد .بدعتی دیگر در راه خدمت به دین برای محب علی وپیغمبر زمین گذاشت و روانمیدارم بخاطر حقی که برگردنم دارند مصداقی مثال زنم اما کارشان آب بر آسیاب دشمن ریختن بود.

ای دینداران افراطی ای مدیران نامدبر برای حفظ ظاهر اسلام رأفتتان را کجا جا گذاشته اید؟در فتح مکه الگو واسوه عالمیان رحمت للعالمین بود.ابوسفیانها را مایه ننگ دین خطاب نکرد .به ظاهر شهادتین گفتند وتمام.

به کدامین گناه محرومم میکنید؟این داغ بر پیشانی من تا ابد باقیست آیا باید از زندگی محروم بمانم؟پس حمایت از مظلوم کجاست؟

الله اکبر که شما در زمان جهانگیر خان قشقایی نبودید تا در گزینش ورودش به این دستگاه مؤثر باشید وگرنه بنده خدا به جرم داشتن سازش حتما مایه آبروریزی دین میشد وطردش میکردید.

به یاد مولایم سکوت میکنم.خانه نشین نمیشوم تا راهم که ناتمام مانده را با تمام توان بپیمایم.از راهی دیگر هدفم را دنبال میکنم...اما به یادتان بماند امتحان الهی برای همه هست.نامردی سنگی بزرگ جلو پایم گذاشت وشما ردم کردید.دستم را نگرفتید...آب بر آسیاب دشمنم ریختید .شارژش کردید تا با قدرتی بیشتر هرجایی که مایه نجاتم باشد تهدیدم کند و به قول خودش خانه نشینم سازد.

کجاست مردی که دست ناتوان ودرمانده ای را بگیرد تا نماند در گرفتاری ...تا نماند واز کنارش رد شوند وبه هرطریقی لگدش زنند؟

کجاست مرد خدایی که تشخیص دهد گاهی احتیاط گاهی استصحاب گاهی تخییر گاهی هم برائت.این احتیاطها کارم را مشکل کرد.کاش برائتی میتوانستم بجوییم از اجرای غلط سنت رسول الله .کاش انتخاب همسر بد مثل تمام گناهان عالم چه صغیره وچه کبیره تؤبه بردار بود تا استغفار کنم واینقدر تاوان ندهم.

خدای من امیدم تنها به توهست دستم را بگیر.یاریم کن تا پرتوان قدم بردارم.بمانم در راهت وخدمت کنم بر زیردستان وضعیفان وقدر بدانم خدمت بزرگان




تاریخ : جمعه 95/6/26 | 3:5 عصر | نویسنده : | نظر

درخت بیابان....اشتباه نکنم چند سال پیش ده گفتار شهید مطهریا میخوندم اونجا درمقام صبر وتحمل مشکلات این فراز از فرمایش مولا اومده بود

واقعا پوست کلفت شده این درخت بیابون...دوس داره همیشه سبز باشه اما نمیذارن/هرچند وقت یکبار بی رحمانه این درختا میتکونن...

نمیخام طلب مرگ کنم راهی که شروع کردم نباید جا زد.مرگ یعنی نابودی تمام هدفها ونیات خوب

اما کسی جز الله نمیدونه چقد سخته توفشار باشی وحفظ ظاهر کنی.چقد سخته پا روی تمام خاسته ها بذاری اصلا دلتا فراموش کنی وبچسبی به اینکه تکیه گاه دیگران باشی بی آنکه پشت خسته خودت هم احتیاج داره به کسی لم بدی وفقط بگی چه خوب که تو را دارم

همه چیزما دارم فراموش میکنم.اما ناراضی بودنم نشانه ای از بی ادبی وبی انصافی به درگاه خدای کریمه.تمام امیدم شده زهرا و درس و تدریس واینکه هربار که پاسخگو هستم مخاطبم راضی ودعاگو خداحافظی میکنه.اونوقته ک طعم طلبگیا میفهمم.خدمت به خلق اونم با حل مشکل دینی یا هرچی

شکایتی نیست.کاش میگذاشتند با همین حال نفس بکشم.این درخت بیابون راضی شده که ریشه هاش محکم در زمین شور وخشک بیابون اونا نگه دارن شاید روزی برای سوختن انتخاب بشه.کاش میگذاشتند قانع دنیا را طی کنم.اما ظلم جریحم کرده...حق کشی جسورم کرده...گذشتهای بیجا ادبم کرده...ایستاده ام تا حقم را بگیرم...

اما ایستادگی من مثل آرزوی سبز وخرم شدن همان درخت بیابانیست.

روزهای پرنشاط وقوه وتوان بالای جوانی طی شده .نیمه جانی مانده که همان هم رحمش نمیکنم توقعم بالاست.ریشخندش میکنم تا با من بیاید .

ای جان خسته من،ای قلب بیقرار وپرطپش من،ای مغز نازنینم که پراستعداد وباهوش خلق شدی اما سلولهای باارزش خاکستریت را ذره ذره کشتند یا از بین بردم...حلالم کنید

ای دل پرمهرم که جرمت فقط محبت بود به کدامین گناه میسوزی؟

خدای من یا رب المشعر والمنا یا رب العالمین یا عزیز ذوانتقام ....آن لحظه که به کتاب خدا پناه بردم تا بخوانم پیام خدا را عزیز ذو انتقام آمد.دلخوشم به اینکه انتقام تمام ظلمها ونامردیهای ناجوانمردانه را خود بگیری...آیا این به درگاه کبریاییت کافی نیست که اضطرار ودرماندگی وبی پناهیم را میبینی...

آیا این کفایت نمیکند که اسم اعظمت را به حق پنج تن علیهم السلام قسم میدهم ای نجات بخش یونس از دل حوت...ای منجی یوسف نبی از دل چاه ...ای خدای خوب من آیا لیاقتش را ندارم نجاتم دهی؟آیا لایق بخششت نیستم؟تو خود کریمی منعما یاریم کن




تاریخ : چهارشنبه 95/6/24 | 12:15 صبح | نویسنده : | نظر

تقدیم به درختی سر سبز در دل بیابان


نامه 45 نهج البلاغه:

اَلا وَ اِنَّ الشَّجَرَة الْبَرِّیَّةَ اَصْلَبُ عُوداً، وَ الرَّوائِعَ الْخَضِرَةَ اَرَقُّ جُلُوداً،

وَ النَّباتاتِ الْبَدَویَّةَ اَقْوى وُقُوداً، وَ اَبْطَاُ خُمُوداً.

بدانید درختان بیابانى چوبشان سخت تر، و درختان سرسبز پوستشان نازک تر،

و گیاهان صحرایى آتششان قوى تر، و خاموشى آنها دیرتر است.




تاریخ : سه شنبه 95/6/23 | 6:58 عصر | نویسنده : | نظر


مینویسم سرشار از عشق
برای تویی که همیشه
تنها مخاطب خاص دلنوشته های منی
برای تو که بخوانی و بدانی
دوست داشتنت در من
بی انتهاست





تاریخ : شنبه 95/6/20 | 11:5 عصر | نویسنده : | نظر

اینکه میگن انسان موجود مختاریه برام عجیبه...

بعضی کارها هست که غیر ارادیه مثل نفس کشیدن.اگه اراده کنی نفس نکشی وبخواهی ثابت کنی اختیار داری در واقع مرگ را انتخاب کردی.

فراموش کردن بعضیا مثل همین نفس نکشیدنه.اراده واختیار مال خودت نیست.همین که در تنگنا قرار میگیری یا یه جایی مضطربی تو دلت بعد اینکه کلی با خدا نجوا کردی زمزمه میکنی اسمشا ...یا وقتهایی که خوشحالی جای خالیشا حس میکنی و دوس داری بود تا ببینه شادیتا....یا وقتهایی که با خدا خلوت میکنی و سیمت وصل به معبود میشه ناگهان دعاش میکنی....تازه میفهمی نمیشه فراموش کنی بعضیها را که اومدن وارد دنیای کوچیکت شدن اما بعد اومدنشون دنیای تو شد یه عالمه.وسعت دادن یاد وخاطره ات را

ولی با این حال یادشون دل را چنان می فشارد که انگار جا برای اوهم تنگ گشته.اونوقت یه تابلو میذاری جلو دلت وروش مینویسی ظرفیت محدود...فقط یک نفر

وقتی مفاتیحما از کیفم بیرون آوردم تا چشمم به برنامه عبادی افتاد دلم گرفت.بازش کردم ودست خط آشنایی دیدم....پنجشنبه یستشیر....

به نیت دل همنفس یستشیری خوندم که فقط با اشک بود.یه مناجات با خدا ودرخواست بهترینها برای بهترین زاد خدا

نمیدونم چرا اما تمام متنی که برام ارسال شده بود  در همنفس وپربود از دلتنگی/فال زن مشهدی/موانع وحساسیتها/هرآنچه باعث شده بود یک شب گریه کنی ودلیلش را دلتنگی عزیز در سفر عنوان کنی...نمیدانم واقعیت چه بود اما وقتی گفتی دوس داری تغییر کنی تمام دردت را کپی پیس کردم.مو نمیزد با درد دلم(همان خواهان عوض شدن که در گوشه قلبم ذخیره شده بود)...خلاصه همان دردهای مشترکی که با همنفس دارم باعث شد یستشیری با حال خونده بشه.وبعد نماز استغاثه به اربابمون که هوای هردو را داشته باشه.وبتونیم در راهی که وارد شدیم با گامهایی استوار ومحکم در جهت رضایت حضرت پیش بریم.مزد ما لبخند پیغمبر سر پل صراط...انشاءالله





تاریخ : شنبه 95/6/20 | 8:46 عصر | نویسنده : | نظر

مادرم جایت خالیست.خانه بی تو سوت وکور است.صدایت در خانه نیست...دلتنگت شده ام

فردا بیش از پیش به آغوشت نیازمندم.کاش بودی تا همین حالا دستانم را در دستت گره زنم وبگویم مامان میترسم.آنگاه سرم را بر شانه هایت گذاشته ومثل یک بچه بیقراریم را در این تکیه زدن مخفی کنم.مادر فردا کاش بودی تا وقتی به خانه برمیگردم کنارت های های گریه کنم.گریه هایی که مدتهاست در گلو خفه شده اند.

کاش بودی کنارم.مثل همیشه گل گاوزبان دم میکردی تا وقتی برمیگردم آرام شوم.

گل من مادر جایت برایم خالیست....دعایم کن

میدانم مثل همیشه دردهایم را اگر پنهان هم کنم به دلت می آید ونگرانم میشوی.آنگاه عاشقانه برای فرزندت دعا میکنی

دوستت دارم مادر




تاریخ : دوشنبه 95/6/15 | 4:59 عصر | نویسنده : | نظر


از یاد تو
 برنداشتم دست هنوز

دل هست
 به یاد نرگست مست هنوز

گر حال مرا
حبیب پرسد گویید

بیمار غمت را
نفسی هست هنوز






تاریخ : دوشنبه 95/6/15 | 8:33 صبح | نویسنده : | نظر


از یاد تو
 برنداشتم دست هنوز

دل هست
 به یاد نرگست مست هنوز

گر حال مرا
حبیب پرسد گویید

بیمار غمت را
نفسی هست هنوز




تاریخ : دوشنبه 95/6/15 | 8:23 صبح | نویسنده : | نظر

دیروز وقتی مادر عازم مشهد بود،ازم خواست پیغامی برای امام رضا دارم  بگم تا مادر پیامرسانم باشه.یه چیزایی گفتم .اما دردهایی تو سینه هست که نمیشه به هیچکس جز خدا وحجتش روی زمین،گفت.

چندبار اومدم بگم اما نمیشه.حرف میل داره از دل بیاد بیرون اما نه دل راه میده ونه عقل

هنوز مادر تو خونه بود که تلفن زنگ زد و خاستن همراه گروهی برم مشهد.دلم میخواست از خوشحالی جیغ بزنم.در اوج دست خالی بودن وگرفتاری اینجور سفرها عین معجزه هست.مامان که بیشتر از من ذوق زده شده بودا بوسیدم وگفتم دیدی حضرت معصومه چقدر کریمه.میبینی خدا چقدر رحیمه بعد از این همه سختی داره یکجا حساب میکنه.گره کارم داره باز میشه،تدریسم که اصلا امید نداشتم جور شد وحالا نذرم ادا میشه.

یه جاهایی توزندگی وقتی خیلی امید داری تمام درها را بسته میبینی.هرچقدر زور بزنی به مرادت نمیرسی...اما وقتی دل میکنی یه جورایی اوج احتیاج ونیازت به خود خدا میشه.بهش میگی بخاطرت دل کندم باقیش با خودت....اونوقت بعد از این همه تلاطم و بی قراری ذره ذره آرامش تو رگهات تزریق میشه.درها وقفلهایی که محکم بودن آروم آروم باز میشه.....خدا داره شارژت میکنه تا مجهز بشی برای امتحان بعدی...وماخلقنا الإنسان فی کبد

الها شکر وسپاس بیکران بخاطر الطاف ونعماتت




تاریخ : دوشنبه 95/6/15 | 7:35 صبح | نویسنده : | نظر

امام رضا باورم نمیشه یه بار دیگه دعوتم کردی بیام زیارت.خیلی کریمی آقا




تاریخ : یکشنبه 95/6/14 | 10:51 عصر | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات