سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برای تو مینویسم تا بدانی چقدر دوستت دارم......امروز سر کلاس نشسته بودم یه حس عجیبی بهم دست داد.حس مادرانه،انگار دل من به دل فرزندم گره خورده بود،دلتنگش شدم.رضایی که درس میداد فقط مینوشتم.نمیفهمیدم چی میگه.اون بنده خدا که اصلا شاگرداشا نگاهم نمیکنه وفقط از صدا ما را میشناسه،شایدم فهمید.چون تنها تو کلاس من درسشا میفهمم وباهاش همراهی دارم.سوال که میپرسید هیچکس حرفی نداشت بگه،اصولی به هم ریخته بودم.اشک اشک اشک،خودش دیگه میومد.صدای گوشیما که شنیدم به دلم اومد که خودشه.بادستپاچگی دیدم درست حدس زدم.فقط دیدم نوشتی امامزاده هستی.اجزه گرفتم اومدم پایین،صداتا که شنیدم نتونستم ناراحتیما مخفی کنم.برات گریه کردم وخاستم دعام کنی.چند دقیقه بعد حس کردم نور امیدی تو قلبم داره از اندوهم کم میکنه.دوباره صدای پیامک،...عزیزم برام زیارت عاشورا خونده بود وبرام آرزوی آروم شدن کرده بود.حالا واقعا آروم بودم.دلم قرص بود که یکیا دارم که توشرایط سخت ازش بخام آرومم کنه اونم با دل پاکش ودعاهاش که همیشه برام گیرا بوده.حالا اندوهم کم شده بود اگه یوسفما گم کردم،دور از من داره زندگی میکنه اما بنیامین کنارمه.من روزی به یوسفم میرسم اما خدا کنه عزیز خدا شده باشه.امروز بنیامین بوی یوسفما میداد.کاش قدری که انتظار یوسف دور از مادر دلتنگم میکنه وآرزوی دیدنشا دارم برا یوسف زهرا دلتنگ میشدم،منتظر می موندم.انتظار یعنی همین...فکر میکردم سه ماهه ندیدمش اما دوستم میگه یک ماهه از پیشت رفته.حالا ببین چند ماهه یوسف واقعیا الکی صدا میزنیم.آقا جان شرمنده که کوتاهی میکنیم،انتظار را هنوز درک نکرده دلتنگتیم،میگیم بیا.بنیامین عزیزم اگه دوست داشتن دیوونگیه آره دیوونتم:-)



تاریخ : سه شنبه 93/11/28 | 5:28 عصر | نویسنده : | نظر
سلام،مینویسم برای دل تنگم....تا بدانی چقدر دوستت دارم..................?گفتن احساس قلبت گاهی اوقات خیلی سخته،خصوص اینکه اگه عمدا بخاهی قایمش کنی ودر موقعیتی قرار بگیری که اگه نگی شایدافسوس بخوری واگه هم بگی شاید پشیمون بشی..ولی هیچی تو دنیا سخت تر از فراق معشوق نیست وقتی بدونی بهش نمیرسی.اما همین خودش شیرینیه خاصی داره چون دو طرف عیب همدیگه را نمیدونن وفقط در آتش عشق میسوزند.خدا عشق سوزان را نصیب هیچکس نکند هنگامی که به وصال هم برسند وتازه آن موقع بفهمند آتش چیست.آتش پشیمانی بدجور سوزنده است.اگه به هم جفت وجور نباشن مثل کفش لنگه به لنگه هستن.حالا تو بگو من کفش سیندرلا هستم واون کفش میرزا نوروز یا نه کفش پسر پادشاه.بابا اینها جفت نیستن.نمیشه پابکنی ومسیر زندگی را با خیال راحت طی کنی.حیف که بعضی کفشا لنگه به لنگه از کار در میاد.یه عمری هم که تحمل کنی وباهاش راه بری آخرش خسته میشی میخای بکنی وپرتش کنی.پای برهنه راه رفتنم عالمی داره.اینا کسی میفهمه که سالها کفش تنگ ونچسب پاش بوده.پاهات قوی ومزین به یه جفت کفش دلخواه وباب میلت باشه.اسمش مهم نیست تن تاک باشه یا همون گیوه های قدیمی ودمده.شب بخیر خدای خوبم تو را دارم پاهای برهنه ام خسته نیستند.قربانت بنده ی کوچکت



تاریخ : دوشنبه 93/11/27 | 5:39 عصر | نویسنده : | نظر

سلام به همنفس عزیز......خیلی خوش برگشتی...خوشحالم کردی خفن

به یادتم با باقلواهای گرون اصفهان:)




تاریخ : جمعه 93/11/24 | 4:27 عصر | نویسنده : | نظر

سلام من برگشتم.با همون حس قبلی.به یاد امامزاده سید محمدوامامزاده محسن .رکن الملک وشهید خرازی محمد رضا سه سوت ویوشع نبی.تولدمن یا یوشع نبی.....کفش پر از چکه های دوغ و مصاحبه و...




تاریخ : پنج شنبه 93/11/23 | 7:56 عصر | نویسنده : | نظر


  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات