سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز شنبه آغاز هفته ای مهم برای من هست.تاچندروز دیگه نتیجه قبولی یا مردودی برای ادامه تحصیل مشخص میشه.دوست دارم اگه لایق باشم این راها تا آخرعمرم ادامه بدم.امروز مدرسه بودم دلم اونجا آروم میگیره،برای همین ادامه دادنا دوست دارم.وقتی باصاحبخونه حرف میزنم حس میکنم گوش میدن.توی راه به خداگفتم گناه دوجوره صغیره وکبیره.کبیره با تؤبه درست میشه.اما یه مدل گناه داریم اکبره.نه تؤبه،نه قصاص،نه دیه هیچی پاکش نمیکنه و اون ازدواج نادرسته.بایدتاقیامت تاوان داد.هزاربارم بگی غلط کردم چیزی عوض نمیشه.خدایا قدرت،درایت وتدبیری درست به من بده تا با حاصل این گناه اکبر بتونم رفتاری سنجیده داشته باشم.میترسم ازپس این کاربرنیام.

کاش کمی بامن همراهی داشتی دختر...خدایا دستما بگیر،به بن بست رسیدم.راه درستا نشونم بده.پناهی جزتوندارم.خدایاکمکم کن.به حق زهرای مرضیه1394/6/14



تاریخ : شنبه 94/6/14 | 4:12 عصر | نویسنده : | نظر
بازم من و دلتنگیام...
شبها بی تو با یادت من و ماه آسمون عالمی داریم.انقدر نگاهش میکنم و باهاش به جای تو حرف میزنم تا خوابم ببره.نمیدونم خوابی یا بیدار..نمیدونم شادی یا دلتنگ..نمیدونم یادم هستی یانه..نمیدونم..وهزاران نمیدونم دیگه که در غیابت باخودم میگم.اما هرشب گوشه ای از دلتنگیاما برات میگم.از آینده ای که واقعا نمبتونم تصورش بکنم..از تو از خودم..از دلمون که سخت به همدیگه گره خوردن..بارها تصمیم گرفتم فراموشت کنم،بهت فکرنکنم..دلتنگت نشم،اما نمیشه،نمیتونم.دلم قبول نمیکنه که شاید خوب نباشی یا اشتباهی به دلم نشستی.هردو باوجود مانع با یاد و خیال همدیگه داریم روزها را سپری میکنیم.
یادش بخیر تا چندماه پیش فاصله بین من وتو دیوار کلاسها بود.از پشت در صدات،اعلام حضورت آرومم میکرد.حتی با چشم بسته میدیدمت.ولی همونم تموم شد.فاصله بین ما به فرسخی نه چندان زیاد تبدیل شده.خوبم از روزی هراس دارم که فاصلمون شهر بشه.بدترین شوک برای من جدایی و وداع تلخیه که آخرش اتفاق میوفته.دلم سخت گرفت حتی از نوشتنش.اهرمی که با بالی شکسته بهش تکیه کردم تا تونستم از جام بلند بشم اگه بره میوفتم.فرشته ی بی بالی که بخواد پروازت بده تو طول عمر کم اتفاق میوفته،واقبال من تو بودی.باور کن اینا از عمق دلی خسته برات مینویسم،بی تملق وتعارف.مهربانی و محبتی که در وجودم خداگذاشته بودا تو وجودت دیدم.بااین تفاوت که روح من گمشده بود ولی تو بودی.اولین خوابی که برات دیدم هنوزم داره تعبیر میشه.جوجه تیغی رد شد واونی که باصبوری نشست وتیغها را یکی یکی از پام درآورد توبودی.هنوزم تیغهایی که به قلبم فرو رفته را بامحبت درمیاری.محرمم نیستی اما مرهمی.مرهم زخمهای دل زنی که از برزخ فرار کرده،برزخی که پایانش جهنم بود.برگشتم نه به امید بهشت.من اصلا امیدی ندارم.دلخوشیم اینه که کسی بود دستما بگیره ونجاتم بده.فکرمیکردم منجی من رفتنیه.حتی لحظه ای فکرامروزم نمیکردم.میدونی اونروز که از تقدیرم برات گفتم و گریم گرفت وپیامم دادی که از گریم دلت گرفت وآرزو کردی کاش میشد کمکم کنی مهرت به دلم جاخوش کرد.هنوزم پیامتا نگه داشتم.آخ از روزگار..آغاز خاطرات خوش من وخودم.حالا موندم باهات یا نه بادلم چه کنم.بمونم تاکی؟ برم نمیتونم.راسشا بخواهی یه نامه به امام رضانوشتم که براش همه چیزا تعریف کردم.الآن نامه توضریح مبارک آقاست.ایمان دارم خوندنش.دلم میخواد سرنوشت من وتو جوری مقدر بشه که راضی باشیم به حق آقا امام رضا علیه السلام.



تاریخ : شنبه 94/6/14 | 4:9 عصر | نویسنده : | نظر


  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات