بارالها در شب ماه رجب از ساحت مقدس وکریمانه ات درخواست دارم دستم را بگیری وچنان به خودت مشغولم داری تا از مشغولیتهای دنیایت فارغ گردم.تنها تو میتوانی ذهن ودلم را متحول گردانی یامحول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال
دو تا کبوتر بودن شدن باهم همنفس
بال و پر هر دو را شکسته صاحب قفس
وقتی از این هر دو تا قلب یکی میزنگه
قلب یکی دیگری می زنه بانگ جرس
اگر چه باهم بودن تو سفر و تو حضر
نه قهری بود در میان نه چهره باعبس
تا پر سیمرغشا این یکی آتیش میده
اون یکی بی وقفه ای سوار میشه بر فرس
وقتی درخت یکی شاخه میده پر ز غم
اون یکی این شاخه را می کْنه با جون هرس
هوس تو این زمونه اسمش شده عاشقی
عشقه میون این ها نبوده درد هوس
اگرچه تو تحریمن اما باهم می کِشن
این بجای اون نفس اون به جای این نفس
خداکنه همیشه کنار هم بمونن
مثل دوتا کبوتر مثل دوتا همنفس
یه وقتی میرسه که به بن بست تقدیر میرسی.با یه حال وهوایی متفاوت.متفاوت تر از روز نخست..
تنها بی همراه.به هر دلیلی ...
باکوله باری از تجربه وخاطره.خاطرات تلخ وشیرین.خسته از طی طریقی نامعلوم با هزاران امید وآرزو
اما به اینجا که رسیدی تازه میفهمی چقدر خسته ای.چقدر دویدی،پاهایت درد میکند،قلبت تاول زده است،کفش ناجور پا وقلبت را خسته کرده.آخر میگویند قلب دوم پا است.وچه خوب کفش را به همسر تعبیر کرده اند در تعبیر آنچه در رؤیا ها دیده میشود.
مینشینم وکمی به پشت سر نگاه میکنم.روزهای رفته،عمری که گذشته و حتی ثانیه ای از آن مقطع برنمیگردد.حرفهایی که کاش از دل، نه! از زبان بیرون نمی آمد تا دلی آزرده نشود وحالا حس کنی باری سنگین از پشیمانی وحق الناس بر دوش داری.کاش بیشتر میشد خوبی کرد،کاش وکاش هایی که فقط حسرت به همراه دارند.کاشهایی که اگر عملی میشدن بن بست تقدیر دیرتر ویا هیچوقت پیدا نمیشد.
خانه قلب ویرانه گشته از یادآوری حسرتها و ناکامی ها.دوست دارم ته این کوچه بخوابم کمی آرام گیرم.فکر اینکه راه رفته را برگردم تا سر کوچه و دوباره انتخاب مسیر کنم خسته ترم میکند.
کاش بن بستی در زندگی نبود.باید بلند شد .کدامین در را بزنم و آدرس بگیرم.
خدای من کدامین خانه منزل رحمانیت هست تا کوبه اش رابزنم؟ مبادا در شیطان را بزنم به هوای باز شدن در امید به رویم.آه که آنوقت رویم سیاه خواهد شد.
خدای من تومرا بدون آیفون تصویری میبینی.نگاه کن خسته ام،خاکیم زخمیم اما امید دارم.بگشای در را که باور نکنم اینجا بن بست تقدیر است.مرا به اینجا رساندی تا محکم زنی.ببین امید دارم.همین برگ سبزم هست راهم بده مولای من...اگر ناامید باشم شیطان در را بدون آنکه بخواهم برایم باز میکند.کمکم کن .مگذار پناهم شیاطین باشند..رحمم کن.
خدای من تقدیر من با تغییرقضایم به دست تو تشکیل میشود.دستم را بگیر چون مادری که کودکش را راه میبرد.توانم ده بلند شوم.فراموشیم ده تا کابوس کوچه های تنگ وتاریک سرنوشت را از ذهنم پاک کنم.راه بسی طولانیست....تا جاده سبز آرامش چقدر باید رفت؟ جواب میدهی بعد از گذر از کوچه پس کوچه های بندگی ومعرفت...اگر چشم نگویم بعد از چند سال دیگر در بن بستی دیگر افسوس میخورم که کاش گفته بودم.افسوسی که همین حالا همراهم هست...الها راه سبزت را نشانم بده وهمراهم باش.تو میدانی که تنها هستم رفیقم باش،پناهم باش.میترسم از رفاقت با شیطان،شیطانی در لباس انسان
معبودا بصیرتم ده نادانم.مگذار دوباره یدک کش حسرت وپشیمانی باشم.بازهم مثل همیشه مگذار در این آب راکد دست وپا بزنم.خسته ام از این حال وهوا.بهاریم کن تا نو شوم...دوستت دارم خدای خوبم
شاید مسخرم کنی اما شعر بابا به قدری روحیه ام راعوض کرد که از بس زمزمه کرده ام حفظم شده.
دیگه از ناامیدی وبی تحرکی خسته شدم.قبلا صبورتر بودم.اما دوباره باید بلندشم نذارم افسردگی بر من غلبه پیداکنه.
وقت اون رسیده تا برنامه هاما چک کنم .قرار بود پرتلاش راه تحصیلا طی کنم.پویایی وقتی از من گرفته بشه پایان عمرم نزدیک میشه.
همون حس جوونیا باید تقویت کنم.تغییر تو زندگی امر مهمیه.امسال سال متفاوتی برام هست.اگه اشتباه نکنم بوی روشن شدن تکلیف به مشامم میرسه.نباید منتظر باشم تا اون روز برسه ومن تازه بخوام برنامه ریزی کنم.
امروز خیلی باخودم فکر کردم.قرار نیست اتفاق عجیبی بیوفته.برای من چیزی عوض نمیشه.فقط فکرم تغییر میکنه.خدابخواد از رفتن به دادگاه راحت میشم.ولی....یه وحشتی وصف ناشدنی کنج دلم قایم شده تا نذاره فکرم آروم باشه.
آینده....واژه ای که ترسناکه.جاده زندگی من حتما تغییراتی پیدا خواهد کرد.دوباره باید پوست اندازی کنم وبشم آدمی دیگر.انگار قرار نیست خودم باشم.البته اینم خالی از لطف نیست.تغییرات مثبت راه برای آدم شدن و انسانیته.بندگی کردن هیچوقت در حالت سکون اتفاق نمیوفته.همین سختی ها باعث شد تا رفاقتم با خدا محکمتر بشه.آخه میگن هرکیا بیشتر دوست داره بیشتر تو رنج قرار میده.دلخور نیستم چون باهر رنجی گنجی میده پربها.حیف که گاهی قدرشا نمیدونم و خرابش میکنم.
از بابا به خدا رسیدم.همین تو را برایم خواستنی میکنه.این دوریها ودلتنگی ها پلی میشه تا به خدا وصل بشم وکمی بااو خلوت کنم.
ممنونم بخاطر همه چیز.نامحسوس باعث میشی خون در رگهام جاری بشه وامید پیداکنم برای ادامه حیات.
خدای من پناهش باش.امیدم باش چون تنها کسی هستی که تنهایم نخواهی گذاشت.همه میرن تو میمانی انیسم باش.
امشب همه خونه بابا جمع بودن.مامان آش رشته پخته بود.عمه وخونوادش هم اومدن خلاصه خیلی شلوغ بود.زنها پیش مرداشون نشستن ومن با دخترعمم که مجرد بود کنار هم.هرکسی یه چیزی میگفت از روز زن حرف میزدن.مردها معلوم بود خیلی از این رسم ورسومات خوششون نمیاد اما بیچاره ها مجبور بودن ادای رمانتیکا را دربیارن.(الکی)
منم زنم اما کسی نبود برای من مرد باشه.بی خیال زن بودن در دنیای گمنامی خلوص دیگه ای داره.خوبیش اینه که تو دلت به خودت تبریک میگی که زن خلق شدی.زن بودن یه افتخاره.زن یعنی مظهر زندگی.لطیف ترین مخلوق الهی
من زنم یک مادر.همین برایم عشق است که دختری دارم پراز محبت که برایم مادر بودنم را مهم جلوه میدهد.
فردابرایم جشن میگیرد...اگر او را هم نداشتم واقعا حس تنهایی و بی نصیبی از دنیا به سراغم می آمد.
روزی همسر بودم همسفر وهمراه.هم صحبت وهمدوش.همراز وهم ...
اشکال ندارد همه اینها را طی کردم دوام نداشت چه کنم.
حالا همنفسم در این دنیای مجازی..چه معلوم حتما این هم دوامی ندارد...اصلا مادر بودنم هم دوامی ندارد.ماهمه مسافریم
سال دیگر خدامیداند باشم که بنویسم یا نه.
از اتفاقات وبازیهای سرنوشت.از زن بودنم در گمنامی...اما خدای من باور کن گمنامی را همراه خوشنامی داشته باشم جای گله نمی مونه
بیا شاهد از غیب رسید.همنفسم از راه رسید.خوبه یکی هست که به یادمه.عیدماتبریک میگه.سال تحویل اعلام حضور میکنه.امشبم نذاشت حس کنم تنهام.نذاشت دلخوش به همنفس مجازی باشم.
حالا هردو در گمنامی همنفسیم
هربهاری با گل رویش شکوفا میشود
غنچه با لبخند معصومانه اش وامیشود.
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
اینم هدیه به پیشگاه حضرت مادر سادات
دلم شاد و دلم شاد و دلم شاد
نه مجنونم نه شیرینم نه فرهاد
زدم بر طبل و کوس بی خیالی
در این عالم شدم من مست و آزاد
منم نی نی و محتاج نوازش
منم بابای تو؟ ای داد بی داد:)
بریزی دانه های پر ز خنده
شوی مرغ دلم را دام و صیاد
به بابای درازین لنگ جودی
شبیه ام من؟ بگو؟ ای داد و فریاد:)
برو خوش باش با جودی و می دان
که از عشقت شدم کم باد کم باد:)
خدای من! خیلی سخته نتونم کمک کسی بکنم که شاید بودنم یاری براش باشه.شایدم باری براش باشم اما حس میکنم گوشه ای از این دنیا،دنیای من دلش گرفته...حسم میگه...خدایا کمکش کن تا از لاک خودش در بیاد.
هنوزم امیدوارم اشتباه کرده باشه دلم ومشغول دید وبازدید عید باشه.اما غزلهای غزال من بوی دلتنگی دارن.
خدایا خواهش میکنم پیشش باش تا حس نکنه تنهاست،همدمی نداره و....
خدای خوبم،همدم تنهاییهایم همنفسم را به تومیسپارم،دلم تنگ میشود بیشتر برای ناامیدی...برای دوری از اوکه عمری در پیش بودم وچه دیر پیدایش کردم..
حالا بزرگواری میکنی ودردت را پنهان میکنی راضی نباش به توداریت،دلم را چه کنم.آیا دلم دروغ میگوید؟ یا بهانه گیری خودش است وآسمان دل ابری میشود؟
عادت کرده ام این روزها به اندوه خودم اما نمیدانم چرا گرفته بودنت دنیایی از غم برایم درست میشود که چرا نیستم تا آرامت کنم.بنشین مقابلت نگاهم کنی وبعد برایم بگویی.آنوقت من انتظار هزار جمله دارم اما مردانه دوجمله بگویی ومنتظر باقیش باشم:-)
جودی آبتت دوباره عالمی برای خود ساخت با بابایش.همان بابای مهربانی که امروز مهربانی ومحبتش را برای این جودی تنها ارسال کرد.مونده بودم چه کسی لطف کرده.به زهرا گفتم یعنی بابات همچین کاری کرده؟!!! واو ناامید گفت بابا؟
ولی بعد باخوشحالی گفتم فهمیدم بابای خودم بوده:-)
بابای مهربون خودم مثل دل جودی دوستت دارم.
فقط نگرانتم
بهانه بهارمن،بهار من فدای تو
هرآنچه در وجود من،همیشه از برای تو
دلم گرفته بود وغم،نشسته در وجود من
ولی دوباره زنده شد،زنغمه صدای تو
توهمدم درون من،توهمنشین کوی من
من وتمام عشق من،فدایی سرای تو
به آن نگاه نافذت،گره به جان من زدی
فتاده آهوی دلم،به دام پربهای تو
به روی ناز مه جبین،به آن صدای دلنشین
به قلب پر زمهر خود،زبان شده ثنای تو
اگرچه هر دوعاشقیم،ولی بدون یار غار
توهمدمی برای من،من آشنا برا ی تو
95/1/3
.: Weblog Themes By Pichak :.