سلام تعجب نکن دوباره دارم برایت مینویسم.دلم که به یادت میگیرد همین نوشتن کمی،ذره ای سبکم میکند.دیرآمدی اما رفتنت زودهنگام شد.البت یکسال از آشناشدنمان میگذرد ولی برای من خیلی زود تمام شد.هروقت خوش میگذرد زود میگذرد....برادر این جدایی سهم ما بود اما پذیرفتن وتحمل آن حتی در خاطرمان هم نمیگنجید.ولی این بار جدی شده است.هردو به بن بست انتخاب رسیدیم.گلم نمیدانم الآن کجایی اما میدانم درگوشه ای از ذهنت هستم حداقل این روزهای ترک بیشتر.
هر وقت تونستی بخاطر طرف پا رو دلت بذاری، بدون که عاشق واقعی تو هستی
هر وقت تونستی آدم بد باشی تا طرفت آزاد بشه، شاید خوب شدی
هر وقت اشک و آهتا نشنیدن تا اشک نریزن، مرد شدی
هر وقت طرفا رنجوندی تا راحت تر دل بکنه، مصمم شدی
هر وقت..........................
امضاء همان پسر آدم:(
هنوز 24 ساعت نگذشته اما 24 سال هم بیشتر حسش کردم....نبودن شیرین در کنار فرهادش تلخ ترین قصه تاریک تاریخ است....و تاریک تر آنکه باید خود را مجبور به تنهایی کنی حال آنکه نیمه گمشده و عشقت در چند قدمی توست....او میگفت باید همه را فراموش کنی...اما در دلم گفتم غلط زیادی نکن عنصر خشک و بی روح...تو چه میدانی درد تنهایی و عشق مقدس را...توچه میفهمی آغوش پر از مهرو صداقت را...تو لذت بوسه های پر از آتش عشق را چشیده ای؟....اما نه من میتوانستم بگویم نه او می توانست بشنود...اما به خودم گفتم باید با تنهایی کنار بیایم...استاد عشق آموخت که عاشق واقعی آن است که بخاطر معشوقش پا روی دلش بگذارد...نیخواهم آبروی او هم مثل من برود....اگر آبرویش رفت (زبانم لال) دیگر هیچ ندارد آن روز است که از من نیز هیچ نخواهد ماند....پس باید از تو فاصله بگیرم و با خاطرات شیییییییییییییرینمان خوش باشم.....ولی کاش میدانستی چقققققققققدردوستت دارم..به یادت که میفتم دلم فرو میریزد...هر کجا رفتی و هستی بدان دوستت داشته و دارم و خواهم داشت و هرگز کسی را به دلم راه نمیدهم هرگز....تا یاد و خاطرت با من باشد همیشه................................امضاء با تمام عشق پسر آدم
غمنامه 3
تومرد زندگی من نبودی.امروز دلم پر حرفه،پر گلایه،پر شکایت.از خودم از تو...
اینها خودنیز بی گناه نیستند اما با ذره بین همه را نگاه میکنند.خدایا در عالم گوسفنی مگذار گرگهایت مرا بدرن،مگذار اسیر گرگهای در پوستین گوسفند رفته شوم.خدایا پاکیم را به من برگردان.خدایا نفسم را به تو امانت میسپارم هرچند صاحبش نبوده ام اما دلبسته اش بودم بی همنفس میمانم تا نفس نفس با آبرو پیشت بیایم.فقط خسته ام خودت شارژم کن .پایان
غمنامه 2
گدایی میکردم محبت را از تو که اول با عاشق پشگی قدم در دنیای من گذاشتی.نمیخاستمت.اما آنقدر از خوبیت گفتی تا اینکه کنارت سر سفره عقد نشستم.اما بعدها معلوم شد طعمه بودم.سرمن قمار کردی،لجبازی کرد با مادرت که مانع رسیدن تو به عشقت شده بود.اما این مرا هنوزم آزار میدهد چرا؟ چرا؟ بااینکار خیلیها قربانی شدند.نفیس پرشر وشور آرام آرام با کارهات فرمان عقب گرد میگرفت،خاموش میشد.خانواده ها پیری زودرس گرفتند.کودکی ناخاسته در دنیای تاریک من وتو قربانی شد.معتاد شدی،بیمارشدی...همه از این بود که بار کج به منزل نمیرسد وآخرهم نرسید.لذتی که باید در آغوش تو بدست می آوردم وآرام میشدم پیدا نشد.تن تو مال من بود،جسمم حلال تو بود،بوی خوشم مال مشام تو بود،نفس تو باید می بودم.اصلا آرزویم بود نفست باشم اما نفیس بودم.اشکال نداشت.هنوز عفیف بودم،نجیب بودم،عشقم توبودی،ذهنم از تو بود.گرچه روزبه روز مطمئن میشدم وصله ی تنم نیستی.دادکه میزدی سکوت میکردم که مبادا صدای زنانه ام از خانه بیرون رود.اما هربار زیر کتکهایت پر کردنهایت بیش از پیش از تو متنفر میشدم.آخه من اندازه ی کتک نبودم.همیشه میگفتی موهایت پیداباشد ایرادی ندارد،چادرسر نکن،رونگیر اما پایت را بپوشان.دوست نداشتی پاهای ظریفم را برادرهایت ببینند.اما مرد من سرتا پا ظریف بودم .ظریف ترین مخلوق خدا زن است.زیباترین ها نبودم اما خدا بدنقاشی نبود.مرا ندیدی.تعریفم نکردی بر عکس میگفتی زشتی.حالا کسی پیدا شده مرا زیبا میبیند،دستم را در دست میگیرد،میبویدم،و...آغوشش آرامم میکند.اینها همه گناهش بین من وتو تقسیم میشود.توباعث شدی با ابراز عشق مردی رام شوم.توآنقدر گرسنه نگاهم داشتی تا غذای روحم پیامکی از اوشود.از من سیر شدی تا من سیریم را از کس دیگری گرفتم.توباعث گناه من شدی......صفحه 2 تمام...ادامه در غمنامه 3
چه دنیای جالبیست...گاه فکر میکنم من با روز جمعه یکی هستم....به هر که دل میبندم تعطیل میشود..یادم نمیرود بیست سال پیش را....من بودم و توفیق زیارت سلطان عشق رضــا.....فالگیری در کوچه های مشهد دستم را گرفت تا فالم رابگوید..نمیدانم چه دید و از چهره ام، نه از کف دستم چه خواند! فقط گفت: تو تنهایی و تنها خواهی ماند!!!!
حرفش را اگر چه نفهمیدم اما هرگز فراموش نکردم.....ولی بارها پس از آن حسش کردم...کسی را مثل خودم نمیدیدم...اما تو مثل منی، نه، عین منی....اما آیا از آنِ منی؟!!! نمیدانم....تو هم نمیدانی....اگر عین من نبودی لحظه لحظه ذهنم را پر نمیکردی...هر چه هست باشد فقط میدانم دوستت دارم همین..................................................................امضاء: پسر ادم
.: Weblog Themes By Pichak :.