سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شماره اول
امروز پنجشنبه است،نوبت به من که رسید گفتن باید فاتحه همه چیزتو بخونی.یادم میاد دبیرستان درس شیمی آزمایشگاهمون بردن.قرار بود کوه آتشفشان که توکتابمون بودا عملا نشونمون بدن.رومیز آزمایشگاه یادم نمیاد فسفر بود،گوگرد بود..نمیدونم اسمش چی بود.یادم نمیاد من توعالم شعر وشاعری بودم به شیمی وفیزیک علاقه ای نداشتم.بگذریم اما وقتی اون ماده ی شیمیاییاآتیشش زدن شبیه یه تپه ای بود که از درون میسوخت.خیلی ظاهر قشنگی داشت.نه دود نه گدازه هیچی درعین زیبایی سوخت وناگهان بازهم بی دود خاموش شد.این تنها خاطره من از درس شیمیه..کوه آتشفشان...
حال امروز وفردای من هم مثل همون کوه آتشفشانه.آتیشم زدی وزیبا درحال سوختنم.اینی که میگم آتیشم زدی نمیدونم کی مخاطبمه.!!!
درونم داره میسوزه،ذره ذره ،زیبا،بدون دود.اینجا نمیشه دودی از دلت بلند بشه،اشک بریزی روی میز آزمایشگاه ودر بوته ی امتحانی.زود میفهمن وعلتا جویا میشن.وتو نمیتونی دردتا بگی.
پر دردم.این روزا گذشتم داره لهم میکنه.توکلاس ازدواج پای سخنرانی استاد میخاستم داد بزنم اینایی که میگی همه را انجام دادم بازدهی نداشت.محبت،تمکین،مهربونی،گذشت،خنده،هم وغمم خونوادم بود.سوختم تا اونا احساس سردی اون زندگی سردا نداشته باشن.هی گفتم انتخابش کردی پس وظیفتا انجام بده شاید معجز ه ای بشه.نشدمن هلاک شدم.کی فکرشا میکرد به جایی برسم که شونه های کسی دیگر آرومم کنه؟ اونقدر دستما تودست نگه نداشتی تا اینکه پنج انگشت یکی دیگه با انگشتای ظریفم شد ده تا.دلت پیش کی بود که باید باگدایی درآغوشت خودما جا میدادم ولحظه ای بعد رهایم میکردی ومنهنوز دستم در هوا همان حالت هم آغوشی را داشت ولی زود اشکم را ازچشمم روانه ی دل پر فریادم میکردم تا بیش از این پیشت کوچک وسبک نشوم.پدرم آنقدر باما صاف وپر مهر بود که گدایی محبت از کسی رایاد نگرفته بودیم وتو گداپرورخوبی بودی......



تاریخ : جمعه 94/2/18 | 10:49 صبح | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات