سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بمانم بیشتر احساس خفته ات را بیدار میکنم...

بروم، هم نامردم و هم میمیرم....

کـــــــــــــــــــــاش هرگـــــــــــــــــــــــز نیامده بودم

تا بی انصاف نشوم:(

امضاء: پسر ناخلف آدم




تاریخ : دوشنبه 94/4/8 | 4:14 عصر | نویسنده : | نظر
سلام من دوباره آمدم تا فراموش نکنم اینجا تنها جایی است که میتوانیم احساساتمان را بنویسیم.اینجا مال ماست.خیلی وقته ذوق وحس قبلا را نداری من هم به نوعی دیگر...شاید نو که آمد به بازار وبلاگ شده دل آزار...
خیلی وقته ندیدمت،نمیدانی چقدر دلتنگت هستم.گرچه از محالات است اما گاه منتهای آرزویم این است که کنارم بودی.دلتنگی ها ،فاصله ها باعث میشود خواستنی تر باشی.دوست ندارم در راه عشقمان گناه کنم.
شبها درتاریکی شب،زیر آسمان خدا،با او،با ستاره ها مناجات میکنم.با سوزی از دل آتش گرفته در فراقت به خدا میگویم من دوستش دارم.محکم هم میگویم بی آنکه پشیمان باشم.اما باز با دلی شکسته،خسته زبان بسته ی وجدانم باز میشود تا او هم سهمی در این عشق وبندگی داشته باشد.
وبا شرم وحیایی معصوم میگوید خدایا دوستش دارم اما میخواهم سرم را بالا بگیرم وبا تو بی آنکه زیر بار گناه خم گشته باشم محکم بگویم قلبم را گرفته اما من اول از تو هستم.مرا پاک خلق کردی وعشق هدیه ومخلوق توست همانطور که من مخلوقت هستم.پس نسبت به آفرینشت نمیتوانی بر من خرده بگیری اما اگر آن را آلوده وسیاه کنم ناراحت میشوی.درد دلتنگی را بر قلبم تحمل میکنم تا بی خجالت از تو بخواهم روزگار فراق را خود برایم کوتاه کنی.کاری ندارد با یک اشاره میتوانم کنارش،در آغوشش آرام گردم اما من بخاطر تو این کار را نمیکنم.
این معامله را از من قبول کن معبودا.تا گناه نکرده ام میتوانم طلبکارانه تقاضا کنم اما گنهکاری یعنی بدهکاری....طلبم مال خودت است من هیچ ندارم .پیش تو که باشد خیالم راحت است .نگهدارش باش گناه نکند تا او هم طلبکار باشد.خدایا تو خوش حسابی.امانتداری،منصفی،سخی و دور اندیشی.پس با اعتماد به تو روزهای فرقت یار را به عشق پاک تو تحمل میکنم.اما قبول کن سخت است.من انسانم.انسان یعنی فراموشکار،ناسی...پس ببخشم اگر عهدم را فراموش کردم.اصلا مگذار یادم برود.روزهای سخت را با یادش پشت سر گذاشته اما بدترین روز عمرم این است که تنهایم بگذارد.برود وفراموشم کند.آنوقت من میمانم ویک باور که دنیا مردی ندارد جز علی.



تاریخ : دوشنبه 94/4/8 | 4:11 عصر | نویسنده : | نظر

امروز25 خرداده.ومن فارغ التحصیل یه مرحله از تحصیلم شدم.آخرین باری بود که روی صندلی نشستم وبرگه سؤال دستم دادن.آخرین باری بود که استرس قبل امتحان را تجربه کردم.با در ودیوار حرف میزدم،خیلی غصم بود که تموم شد.انگار دیروز بود که توی این مکان احساس غریبی داشتم.هیچکدومشونا نمیشناختم.دلم مدرسه ی خودما میخاست،دوستام،کادرو....

اما یه ترم طول کشید تا یخم آب بشه.بین این همه فقط تونستم با مهری خیلی اخت بشم.وحالا امروز این در ودیوار بهترین خاطره ها هستن.بگذریم که هیچوقت به پای حکیمه نمیرسه اما اینجاها برای من بهترین مکان زندگیم بوده.دلم نمیاد بگم داداش شیرین ترین خاطره ی من وحالا تلخترینشونی.نمکنشناسیه اما کاش بامن اینگونه ابراز علاقه نمیکردی.حس میکنم نه بذار حسما نگم.اما دلخورم چرا خودما بی ارزش کردم،اصلا نفهمیدم آخر این دوست داشتنها میخاهی چه کنی،مرا برای همین قدر دوست داشتن میخاستی یا بیشتر.مال تو بودن برایم مجهول ماند.عشق تو بودن تا کجا وتا کی؟ نمیخاهم فکر کنم باختم وبازیچه شده ام.خودم،احساساتم ونجابتم که بخاطر دوست داشتنت لحظاتی از یاد میرفت.گناه کردم،خدایا ببخش مرا.
توجیه خوبی نیست اما همیشه میگویم راست است که پاکی زن بخاطر مردش است.مطمأنم بعد من مرتضی به خطا رفت،حتما دست ناموس مردم را در دست گرفت و...که اینگونه با من شد.تازه من عشق مرد خوب ومتدینی شده بودم اگر ....وای خدای من.نمیتوانم فکرش را بکنم.اصلا اگر کار به اینجا کشید بخاطر نجابت وتدین او بود که اعتماد کردم.خدایا عفوم کن ومرا از دام مردان حفظ بفرما.تومیدانی آبروبرایم مهم است حیایم وعفتم رانگه دار.خداکند خودم بتوانم دلنوشته هایم را رمز گذاری کنم تا برایم بماند بی آنکه کسی بخواند.فارغ التحصیلی موقتیم مبارکم باشد.



تاریخ : دوشنبه 94/4/8 | 4:8 عصر | نویسنده : | نظر
تاریخ : دوشنبه 94/4/8 | 4:7 عصر | نویسنده : | نظر


  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات