سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز25 خرداده.ومن فارغ التحصیل یه مرحله از تحصیلم شدم.آخرین باری بود که روی صندلی نشستم وبرگه سؤال دستم دادن.آخرین باری بود که استرس قبل امتحان را تجربه کردم.با در ودیوار حرف میزدم،خیلی غصم بود که تموم شد.انگار دیروز بود که توی این مکان احساس غریبی داشتم.هیچکدومشونا نمیشناختم.دلم مدرسه ی خودما میخاست،دوستام،کادرو....

اما یه ترم طول کشید تا یخم آب بشه.بین این همه فقط تونستم با مهری خیلی اخت بشم.وحالا امروز این در ودیوار بهترین خاطره ها هستن.بگذریم که هیچوقت به پای حکیمه نمیرسه اما اینجاها برای من بهترین مکان زندگیم بوده.دلم نمیاد بگم داداش شیرین ترین خاطره ی من وحالا تلخترینشونی.نمکنشناسیه اما کاش بامن اینگونه ابراز علاقه نمیکردی.حس میکنم نه بذار حسما نگم.اما دلخورم چرا خودما بی ارزش کردم،اصلا نفهمیدم آخر این دوست داشتنها میخاهی چه کنی،مرا برای همین قدر دوست داشتن میخاستی یا بیشتر.مال تو بودن برایم مجهول ماند.عشق تو بودن تا کجا وتا کی؟ نمیخاهم فکر کنم باختم وبازیچه شده ام.خودم،احساساتم ونجابتم که بخاطر دوست داشتنت لحظاتی از یاد میرفت.گناه کردم،خدایا ببخش مرا.
توجیه خوبی نیست اما همیشه میگویم راست است که پاکی زن بخاطر مردش است.مطمأنم بعد من مرتضی به خطا رفت،حتما دست ناموس مردم را در دست گرفت و...که اینگونه با من شد.تازه من عشق مرد خوب ومتدینی شده بودم اگر ....وای خدای من.نمیتوانم فکرش را بکنم.اصلا اگر کار به اینجا کشید بخاطر نجابت وتدین او بود که اعتماد کردم.خدایا عفوم کن ومرا از دام مردان حفظ بفرما.تومیدانی آبروبرایم مهم است حیایم وعفتم رانگه دار.خداکند خودم بتوانم دلنوشته هایم را رمز گذاری کنم تا برایم بماند بی آنکه کسی بخواند.فارغ التحصیلی موقتیم مبارکم باشد.



تاریخ : دوشنبه 94/4/8 | 4:8 عصر | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات