سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تا اطلاع ثانوی همنفس تعطیل می باشد.....




تاریخ : پنج شنبه 95/7/29 | 12:25 صبح | نویسنده : | نظر

دوباره شب یکشنبه شد.وسیله هاما جمع کردم سحر برم .شش روز تعطیلی مثل برق گذشت.یه عالم کتاب با خودم آورده بودم بخونم کیفما اصلا باز نکرده برداشتم که باخودم ببرم.

دوباره چهار روز تنهایی دراصفهان.خوبه اما روز آخر دیگه دلم نمیخاد سر کلاس بشینم.گوشیم روی کیفمه که ساعتشا ببینم.منتظر ساعت آخرم تا تموم میشه میپرم بیام خونه.

بچه ها سر به سرم میذارن میگن سالهای دور از خانه....امروز میخاد برگرده توکیو

یه روز آقای نقیه داشتن تعریف میکردن برادران طلبه از فلان شهر داریم ....جاهای دورا میگفتن تا رسید به طلبه افغان....یکی از شیطونهای کلاس آروم گفت اینکه چیزی نیست ما طلبه از توکیو داریم وهمه آروم خندیدن

فردا اولین باری هست که با دلی آسوده نصف جهان میرم.همون سالها که ساکن اونجا بودم تا حالا که محصل اونجام دنیای دیگه ای داشتم ولی حالا عالم دیگه ای برام آغاز شده.امیدوارم هیچ چیز وهیچکس دنیای جدیدما خراب نکنه حتی خودم

دیگه باید برم.خوابم نمیبره اما چاره ای ندارم مرغ سحر باید زود بیدار بشه.شبت بخیر باشه همنفس آروم وراحت بخوابی تا ......برگردم دوباره




تاریخ : شنبه 95/7/24 | 11:49 عصر | نویسنده : | نظر

یک لباس کهنه و زشت و کثیف

کرده بودندش به جسم یک شریف

کهنگی از او گرفت آن تازگی

زشتی اش کرده سیه آن زندگی

در حصار همچون قناری مانده بود

عشق او در کودکی جا مانده بود

آن لباس تنگ او را شد قفس

در شمارش رفت میزان نفس

ناگهان تصمیم او شد انقلاب

انقلابی پر خطر پر آب و تاب

تابش خورشید را باور نمود

از قفس سوی افقها پرگشود

آن لباس کهنه را از هم درید

یک لباس نو برای خود خرید

تار و پود آن لباس از عشق بود

صد غزل از حس آزادی سرود

همچو یوسف شد برون از چاه شَین

در محرم ماه اربابش حسین

غصه ها رفت و دلش آماده شد

از غم این روزگار آزاده شد

شکر حق کرد او که با حق مانده است

روز و شب ذکر خدا را خوانده است

این وقایع کرده ایمانش چو کوه

در برش بنشسته عشقی با شکوه




تاریخ : شنبه 95/7/24 | 3:30 عصر | نویسنده : | نظر
تاریخ : شنبه 95/7/24 | 12:34 صبح | نویسنده : | نظر
تاریخ : پنج شنبه 95/7/22 | 10:40 عصر | نویسنده : | نظر
تاریخ : چهارشنبه 95/7/21 | 8:48 عصر | نویسنده : | نظر

خیلی سخته تا رهایی از اسارت فقط چنددقیقه زمان باید بگذره وتو منتظر در یک سالن نشسته باشی تا بشنوی صدای آزاد شدنت را.تنها وتنها صدای قلبت را در گوشت میشنوی...یک بار با لباس سفید اینجا سند پادشاهیت را امضامیکردی اما افسوس که اسارت بود وحالا آمده ای با لباسی مشکی وچشمهایی که بخاطر بعضی موارد بارانی شده اما انتظار دعوت به صبرش میکند تا نبارد...تا نبیند انکه ابرهای باران زا در چشمانت عمری بارور میساخت تا در کویر خشک وبی احساس به امید جوانه عشق ببارد اما سبز نشد این دل...

وای خدای من این دفعه چندم است که امید آزادی دارم اما بهم میخورد.این بار هم کامپیوتر برایم ناز میکند.همه چیز مهیاست فقط سایت بسته شده...یعنی بستن مرز....یعنی خروج ممنوع...یعنی بازهم صبر...صبر....صبر

ایا حکمتی دارد این همه رنج وطاقت؟آیا زمان آن نرسیده که.....واقعا نمیدانم قرار است لحظه اعلام آزادیم از بند چه حسی داشته باشم...

بازهم برمیگردم وچشمانی را میبینم که ناباورانه قصه بهم خوردن آزادیم را گوش میکنند.این حکایت خیلی به درازا کشیده گرچه به پایان آمده این دفتر

برمیگردم ودوباره تمرین های صبر را بازنویسی میکنم.معلم گفته صدبار از روی صبر بنویس تا یاد بگیری




تاریخ : سه شنبه 95/7/20 | 5:5 عصر | نویسنده : | نظر

وقتی دلتنگی سراغ آدم میاد یا دلا غم میگیره مطمئنا اون یکی حالش پریشونه.بعضی بی قراریها حاصل کید شیطانه.بیچاره اونهایی که مأمور میشن تا اجرای دستورات ابلیس یا هوای نفس باشن....میشن مأمور عذابت نماینده اجرایی آزمون خدا...چقدر بالا وپایین میشی تا با خودت بجنگی...نهیب بزنی طاقت بیار این امتحانه....

تنهابودن واین امتحانات خیلییی سختی داره.فقط میگم خدا یه خونه بی حصارم....روح لطیفم طاقت چنگال گرگها و لبخند پرفریب دزدها را نداره تو حصارم باش.

تلاطمهای روحی وقتی هجوم میارند تنها یادت دلخوشم میداره تا صبر به دل بیارم.نمیدونم این صبر خود مقدمه ظفر است یا شکستی دیگر....نمیدانم اما دلم را باصبر خوش میدارم حتما بعد از تلخی شیرینی می آید.

اما بارها باخودم میگویم فقط وفقط این حلاوت را در فردوس برین داخل همان حجره بهشتی باید چشید نه این دنیا....

پس تا آخرین نفس به یاد همنفس صبر بر دل آورده وبا نفس اماره ام مبارزه خواهم کرد....

 




تاریخ : دوشنبه 95/7/19 | 7:1 عصر | نویسنده : | نظر

بارالها به حق خونهای ریخته شده در أرض نینوا،به آه دل زینب وکودکان مظلوم اباعبدلله قسمت میدهم محافظین غیبیت را برایم بگمار تا از چنگال گرگها در امان بمانم....

پروردگارا بصیرتی ناب عطا کن تا راه راست را تشخیص دهم.شجاعت وزبان گویای زینبی وشور وغیرت حسینی را از تو ای معبود بی همتایم طلب مینمایم.دستان خالیم دخیل کرم عباس باب الحوائج....از در این خانه بی نصیب ردم مکن.بر معرفت وطاعتم بیفزای تا شرمنده امام زمانم نگردم




تاریخ : دوشنبه 95/7/19 | 6:3 عصر | نویسنده : | نظر

دلتنگم .....

هر روز صدایت میزنم شاید باد صدایم را برایت بیاورد.....

من این جا ...تو آنجا...هر روز از این دل بیقرار دود برمیخیزد شاید ببینی وجوابی دهی.....

بردیوار قلبم به خط عاشقی هر روز برایت مینویسم شاید روزی بخوانی....

دلخوشم به اینکه هستی همنفس دور از من.....

 




تاریخ : جمعه 95/7/9 | 1:52 عصر | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات