در آسمان آبی معنویت هر چقدر هم پر پرواز داشته باشی بی همراه طاقت نمی آوری.این چند روزی که نبودی بد جور تنهایی را حس میکردم.نا امید از تقدیری که برایم رقم خورده ...به خدا گله کردم که چرا لیاقت این را ندارم تا حداقل در راه خودش که نمیتواند بهانه ای بگیرد و توبیخم کند باید تنها بمانم.با اشک به درگاهش گفتم :دوستش دارم اما اگر قرار است اذیتش کنم..یا بودنم برایش دام ابلیس لعنتی باشم نمیخواهم این عشقی که مرا قرار است امیدوار نگه دارد.میدونی دلم خیلی گرفته هست.یاد گذشته یاد بی مهری ها یاد کدورتها ودروغها.یاد ماسک دروغی به چهره زدن یاد نامردیها یاد اینکه چرا نباید کنارم یک مرد میبود تا احساس امنیت کنم یاد حسرت اینکه واقعا دوستم داشته باشد وخیلی چیزها که حق من بود/ارزان بود و دریغ کرد.من که حاضر بودم محبت کنم اما سردم میکرد رنجم داد...سرت را درد نیاورم من هوس باز نیستم در سخت ترین لحظاتی که تشنه محبت بودم ومنتظر کسی بودم تا آرامم کند از امتحان خدا سربلند بیرون آمدم.اصلا یکی از دلایل نگفته ای که حالا لو میدهم و باعث شد آقا در مدرسه اش راهم دهد همین بود.من با سختی های زیادی به اینجا رسیده ام.فقط خدا میداند.حالا با هم میخواهیم سمت خدا برویم.خوشحالم نقشه ی راه را برایم آوردی.نقشه ی گنج....اما از ماری که روی این گنج خوابیده وهمیشه برایمان بیدار است میترسم.من با تو میرویم تا جایی که خدا بخاهد .شاید آنجا مثل آن بنا که عشق گوهرشاد از دلش رنگ باخت ما نیز از هم جدا شویم.نمیدانم من این را در مسجد گوهرشاد طلب کردم اما وقتی چشمانم را باز کردم یک روحانی به فاصله ی سه قدمی من روبروی گنبدآقا مثل من بدجور نجوا میکرد.من رو به محراب و او رو به گنبد...آنجا بود که دلشکسته تر برای روحانی عزیزم بیشتر دعا کردم.همه جا جلو چشمانم بودی واین بهترین سفر به مشهد برایم بود.چون دعوتنامه ام را خودت از آقا برایم گرفتی.وقت نماز است میروم تا روحم کنار روحت به پرواز آید.دل به دل راه دارد....الآن پیامی از همروح به من رسید :علامه طباطبایی:ریاضت تازیانه سلوک است...میبینی خدا ما را دوست دارد.حسرت به دل نیستم خدا مرا خیلی دوست دارد....حق نگهدارت
از قول علامه حسن زاده آملی
رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم میدانند.آیا میدانی نماز رزقی است از سوی خداوند؟چه بسا خیلی از انسانها که نماز نمیخوانند.
اذکاری که صبح وشام میخوانی رزق است
یا زمانی که خواب هستی و ناگهان بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی ونماز میخوانی رزق است.چون بعضی ها بیدار نمیشوند.زمانی که با مشکلی روبرو میشوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشانی<این صبر رزق است.
زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت میدهی این فرصت نیکی کردن رزق است.
یکباره یاد امام زمانت میوفتی وسلام میدهی و دلت حسابی تنگ میشود.
رزق واقعی این است.رزق خوبی ها نه ماشین نه درآمد اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد اما رزق خوبی ها را به دوستدارانش میدهد.
الهی رویم را نیکو کردی خویم را هم نیکو گردان.آمین
آقا جان تمام این سالها که درس می خواندیم:
دبیر ریاضی به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه نزدیک میشوند بی نهایت است
دبیر شیمی نگفت که اگر عشق وایمان ومعرفت با هم ترکیب شوند شرایط ظهور تو مهیا میشود...
دبیر زیست نگفت که این صدای طپش قلب نیست....صدای بی قراری دل برای مهدیست...
دبیر فیزیک نگفت که جاذبه ی زمین اشک های غریبانه ی توست.جاذبه ی زمین به همان سمتی ست که تو هستی...
دبیر ادبیات از عشق مجنون به لیلی از غیرت فرهاد نسبت به شیرین گفت اما از عشق شیعه به مهدی از غیرتش به زهرا نگفت...
دبیر تاریخ نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است..نگفت غربت اهل بیت علی علیه السلام از کی شروع شد وتا کی ادامه دارد...
دبیر دینی فقط گفت انتظار فرج بهترین اعمال است...
اما نگفت انتظار فرج یعنی گناه نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است...
دبیر عربی به ما یاد داد که مهدی اسم خاص است که تنوین پذیر است..اما نگفت که مهدی خاص ترین اسم خاص است که تمام غربت وتنهایی را پذیرا شده است...
فدای غربتت یا بن الحسن
چه امد بر سر اقوام وخویشان که گردید جمعشان این طور پریشان
چرا فامیلها از هم جدایند
چرا مردم به این حد بی وفایند
چرا خواهر زخواهر میگریزد
برادر با برادر میستیزد
چرا دختر ز مادر ننگ دارد
پدر با بچه هایش جنگ دارد
چرا مهر ومحبت کیمیا شد
رفاقتهای دیرینه ریا شد
برای اغنیا هم لذتی نیست
فقیران را به جایی عزتی نیست
به ظاهر خانه هامان کاخ شاه است
درونش یک جهان اندوه وآه است
در ودیوارها کاشی وسنگ است
ولی هر خانه یک میدان جنگ است
دگر از بذل وبخششها اثر نیست
زانصاف و مروتها خبر نیست
عموجان خاله جان دیگر نگوییم
برای مرگ هم در آرزوییم
یکی حج میرود سالی دو سه بار
کنارش خواهرش نادار وناچار
یکی با سود اموال نزولی
رود مکه به امید قبولی
یکی از کربلا وشام گوید
یکی از فخر بر اقوام گوید
یکی نازد به ماشین وبه باغش
یکی باشد تکبر در دماغش
یکی وقتی به ماشینش سوار است
فقط مثل بتی از زهر مار است
خلاصه وضع تعریفی نداریم
همگی بر خر شیطان سواریم
.: Weblog Themes By Pichak :.