چه امد بر سر اقوام وخویشان که گردید جمعشان این طور پریشان
چرا فامیلها از هم جدایند
چرا مردم به این حد بی وفایند
چرا خواهر زخواهر میگریزد
برادر با برادر میستیزد
چرا دختر ز مادر ننگ دارد
پدر با بچه هایش جنگ دارد
چرا مهر ومحبت کیمیا شد
رفاقتهای دیرینه ریا شد
برای اغنیا هم لذتی نیست
فقیران را به جایی عزتی نیست
به ظاهر خانه هامان کاخ شاه است
درونش یک جهان اندوه وآه است
در ودیوارها کاشی وسنگ است
ولی هر خانه یک میدان جنگ است
دگر از بذل وبخششها اثر نیست
زانصاف و مروتها خبر نیست
عموجان خاله جان دیگر نگوییم
برای مرگ هم در آرزوییم
یکی حج میرود سالی دو سه بار
کنارش خواهرش نادار وناچار
یکی با سود اموال نزولی
رود مکه به امید قبولی
یکی از کربلا وشام گوید
یکی از فخر بر اقوام گوید
یکی نازد به ماشین وبه باغش
یکی باشد تکبر در دماغش
یکی وقتی به ماشینش سوار است
فقط مثل بتی از زهر مار است
خلاصه وضع تعریفی نداریم
همگی بر خر شیطان سواریم
.: Weblog Themes By Pichak :.