سلام پسرتک وتنهای آدم.خواهرت هم اینجا تنهاست.دور از تو وبه یادتو.
من هم سالهاست تنهایی بالاجبار خودش را به من چسبانده،دوستش ندارم اما گاهی دلخوش وجودش میشوم.آرامشم میدهد اما بدترین نوع آن تنها بودن در ازدحام وشلوغی ست.
به ظاهر دل همه را شادمیکنم ودلخوش از پیشم میروند اما گمشده ای دارم که نبودش آزارم میدهد.
همیشه فکر میکردم گمگشته ام خود واقعیم هست که از آن جداشده ام.تااینکه آمدی وخودم را ناباورانه پیدا کردم.روحی خسته که فرارکرده بود وتو نامحسوس پرستارش شدی.زخمهایش را مرهم شدی.همان زخمها که محرمی به جا گذاشته بود.حالا میبینم گمشده ام همان نیمه ی من است که پیدایش کرده ام.دیر پیدایت کردم...خیلی دیر .این روزها گرچه سخت میگذرد اما خوب است،آمدن نیمه ی گمشده ام را از بالا،پشت نرده های مدرسه میبینم وآنوقت باخیال راحت به کلاسم میروم.رفتنت تکه ای از جانم را باخود میبرد.اینها همه درتنهایی اتفاق می افتند.اما توبگو بعداین ماه چه کنم که بی تو تنهای تنها میشوم.
رؤیای من،ای آنکه درقلبم مهمان شده ای شاید تقدیر چنین باشد که همدیگر را پیدا کنیم ولی....بسوزیم در آتش هجران...
من هم دوستت دارم واین را چندماه پیش که زائرسلطان عشق بودم به عنوان راز ودرد دل برای آقا گفتم.اصلا یادم نمیرود دعوت نامه را خودت از آقا برایم زود گرفتی.کاش دوباره هردو مهمان آقاشویم واین بار آقا برایمان فال بگیرد وبگوید دیگر تنها نیستید:-)
تاریخ : جمعه 94/2/18 | 10:43 صبح | نویسنده : | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.