یه روزی عاشق لباسهای جور واجور بودم.وقتی لباسهای متنوع میپوشیدم حس خوبی داشتم.حالا بهترین وزیباترین لباس مقنعه وچادر نمازم شده.سجاده ام معطر هست،برنامه سفر به سمت خدا که برایم نوشتی لای مفاتیح سجاده ام قرار دارد.منتظرم سر وقتش شود ودر آن بنشینم وبا خدا حرف بزنم.سجده مخمل سبز برایم مثال باغ های سرسبز بهشت است.همیشه شیرین ترین خواب ،خواب بین الطلوعین بود.حالا تا سحر چند بار از خواب بیدار میشوم وساعت گوشیم را میبینم تا مبادا خواب مرا از فیض سحر محروم نگرداند.بیدارم که میکنی واقعا بیدارم میکنی.
یک روز جدید از عمر!! باید چه کنم.به چیزهایی می اندیشم که همیشه از آنها غافل وبی قید میگذشتم.من با تو به گنجی رسیدم که پادشاه وگدا نمیشناسد.همه با آن خوشند.وآن خداست.خدایی که مرا دوست دارد،تنهایم نمیگذارد.حتی در گناهی که کردم راه نجات برایم باز کرد.آدم وحوا مردند تا به خدا برسند .از میوه ممنوعه خوردند وزندگانی جاویدان را از دست دادند،بخاطر خطایشان از یکدیگر دور افتادند تا تؤبه کنند وبه یکدیگر برسند.آن هم با قسم به پنج تن
من وتو میوه نخورده زنده ایم،اما راضی به دوری از هم.پنج تن که نه،هر روز را با نام وزیارت مخصوص همان روز وامام خاصش آغاز میکنیم.تا برسیم به آدینه و امام دوازدهم.میمیریم تا به زندگی جاودانه برسیم.باهم دور از هم اما در دل هم،در پرواز به سمت خدا روحمان کنار هم به بالا میرود.ما تؤبه کرده ایم تا بالا برویم.چند روزی مهمان زمینیم.از راه دور پسر آدم مراقب خودت باش.امضا..دختر حوا
تاریخ : شنبه 93/12/23 | 10:53 صبح | نویسنده : | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.