الآن لحظه ای آمدی ودوباره رفتی.همه چیز از ذهنم پرید نوشته هایم محو شده اند.شاید اینجا رسیدم که بی خبری از حبیبم باعث شد با محبوبم قول وقرارهایی بگذارم.آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا:-) گلم یادم رفت چی میخاستم بنویسم.
انتظار برکت آشنایی با شما بود.برکت بعدی بازگشت به خودم بود.منی که سالها گم شده بود وفکر میکردم مرده پیدا شد.خسته،افسرده اما زنده.همین زنده بودن مرا امیدوار کرد.دوباره شدم همان دختر بازیگوش وشیطون بابایی.خندان وسرزنده.همان حس نوزده سالگی که به تاراج رفت را به من برگرداندی.رهایی از اسارت مرا آزاده کرد.برکت بعدی از همان سفری آغاز شد که با شرط وشروط راضی به آمدن شدم.اما تمامی معاهدات زیر پا گذاشته شد ومقدمه ای شد تا باز با تو به خدا برگردم.گوهرشاد برای جوان بنا شرط وصال را چهل روز عبادت قرار داد وبعد چهلم برگشت.اما گوهر من از روز اول چله نشینی همراهم شد.همراهم شد تا با هر ذکر خانه ای در فردوس توسط ملائکه ومهندسین ساختمان آنجا برایمان،بنا گردد.تنهایم نگذاشتی.
تاریخ : شنبه 93/12/23 | 10:52 صبح | نویسنده : | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.