سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیشب یاد درخت ممنوعه افتادم.چقدر به خودمون بالیدیم که از باباآدم وماما حوا بهتر عمل کردیم واز میوه ی اون درخت نخوردیم.البته اینها را که میگویم مزاح است.اما شاهتوتها وسوسه میکرد.آن روز اولین سفر من وهمنفسم بود.نمیدانم چرا اما خاطره اش برایم عجیب شیرین وبه یادماندنی شد.سفر دوم هم چیزی شبیه به اجدادمان گشت.آنها به خاطر نافرمانی هبوط کردند وما ..از کوه.هبوط نبود چیزی شبیه به سقوط بود.دستم را گرفتی تا نیوفتم.واین سقوط مقدمه صعود من وتو گشت.آنها هبوط کردند وما تصمیم گرفتیم صعود کنیم.آنها مال هم بودند وبه زمین آمدند اما ما جدا از هم وصالمان را در بهشت می دانیم.دوستت دارم چون با تو خیلی چیزها را بدست آوردم.معنی انتظار با بی خبری از عزیزم ومنتظر خبر از او برایم ترجمه شد.حتی دهخدا ومعین هم نتوانسته اند آنگونه که تو برایم معنی کرده ای در لغت نامه هایشان بیاورند.
مهربانم نمیدانم پدر ومادرمان در این سالهای درازی که از هم دور بودند به چه خاطر گریستند؟ دلتنگی ،فراق یار یا پشیمانی از خطا.نمیدانم اما این را خوب میدانم گریه ها وبی تابیهای من از همه ی آنهاست.برای بخشش با خدا معامله کرده ام.جایی که هستی ومیتوانم ببینمت از حبیبم دوری کنم.آرزوهای دنیویم را خلاصه کنم تا روز موعود مشتاقانه در برت آسوده خاطر شوم.ولی به خدا هم گفته ام نمیتوانم فراموشت کنم.تازه حاجی مولا هم اضافه شده....



تاریخ : شنبه 93/12/23 | 10:52 صبح | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات