سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی سخته تا رهایی از اسارت فقط چنددقیقه زمان باید بگذره وتو منتظر در یک سالن نشسته باشی تا بشنوی صدای آزاد شدنت را.تنها وتنها صدای قلبت را در گوشت میشنوی...یک بار با لباس سفید اینجا سند پادشاهیت را امضامیکردی اما افسوس که اسارت بود وحالا آمده ای با لباسی مشکی وچشمهایی که بخاطر بعضی موارد بارانی شده اما انتظار دعوت به صبرش میکند تا نبارد...تا نبیند انکه ابرهای باران زا در چشمانت عمری بارور میساخت تا در کویر خشک وبی احساس به امید جوانه عشق ببارد اما سبز نشد این دل...

وای خدای من این دفعه چندم است که امید آزادی دارم اما بهم میخورد.این بار هم کامپیوتر برایم ناز میکند.همه چیز مهیاست فقط سایت بسته شده...یعنی بستن مرز....یعنی خروج ممنوع...یعنی بازهم صبر...صبر....صبر

ایا حکمتی دارد این همه رنج وطاقت؟آیا زمان آن نرسیده که.....واقعا نمیدانم قرار است لحظه اعلام آزادیم از بند چه حسی داشته باشم...

بازهم برمیگردم وچشمانی را میبینم که ناباورانه قصه بهم خوردن آزادیم را گوش میکنند.این حکایت خیلی به درازا کشیده گرچه به پایان آمده این دفتر

برمیگردم ودوباره تمرین های صبر را بازنویسی میکنم.معلم گفته صدبار از روی صبر بنویس تا یاد بگیری




تاریخ : سه شنبه 95/7/20 | 5:5 عصر | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات