سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلم خیلی گرفته،دلتنگم.کاش فاصله ها نبودن،شایدم همین دوری باعث شده اینقدر درفراق هم بسوزیم.
بعضی وقتا به حضورت کنارم احتیاج شدیدی دارم.دوست دارم محبتما خرج کسی بکنم که بهش علاقه دارم واونم دیوار محکمی باشه تا بهش تکیه کنم.سالهاست درپی چنین دیوار امنی بوده ام اما نشد..دیوار تنهایی به رویم آوار شد ومن زیر خروارها احساس خفه شده نفس کشیدم تا اینکه آمدی دستما گرفتی واز زیر آوار تنهایی ودر خود فرو رفتن درآوردی.خودی که گم کرده بودما پیداش کردم.دوباره سرزنده وپرشور ونشاط تمام شکستها .ناکامیها ودویدنهای خسته کننده که اخرالامر سرجایم بودم را فراموش که نه اما بایگانی کردم.وتوشدی دنیای من.
بیمارت بودم برای مداوا حضورت آمدم اما حالا بازهم بیمارت هستم اما با دردی جدید.دردی که خودت بر دلم انداخته ای.
عشق بدترین وشیرین ترین درد دنیا.
حالا بگو چگونه تحمل کند این جسم وروح خسته از ناملایمتیهای یار فراموش شده.همان که بابی محبتی زخم کاری بر قلبم زد ورفت به دنبال هوس دلش.رفت تا بامظلوم نمایی وچرب زبانیهایی که از من دریغ میکرد ادای روانشناسها وکارشناس را درآورد وزنها ودخترها را به دام اندازد،همانگونه که برای من نقش بازی کرد...دیگر دوست ندارم حتی حروف الفبا را خرج گذشته ی پوسیده ومتعفن خودم سازم.دیدار با او رفت تا قیامت پای میزان محاسبه کردار.
حالا من دوباره تنها به تو می اندیشم،آنقدر که اذیت میشوم.اما بازهم باید تحمل کنم تا ببینم خدا بابت طاقتم چه تشویقی برایم درنظر گرفته.عاشقت میمانم اما حتی به خودم هم اجازه نمیدهم با گناه،حتی فکر گناه آلوده وتیره شود.دیگر نمیگذارم دستانم را بگیری.بگذار دستان کوچکم در دست خدا بماند شاید دلش خواست مرا به دستت روزی امانت بسپارد شاید...
ماچون دو دریچه روبروی هم،آگاه زهر بگو مگوی هم
بقیشا اصلا یادم نمیاد فقط میدونم آخرش میشه نفرین به سفر که هرچه کرد اوکرد.16 سال پیش خوندمش اما چه زمان زود گذشت.دعایم کن فراموشت کنم نه باتلخی وکدورت.اگه این دفعه ضربه بخورم چیزی ازم نمی مونه.



تاریخ : پنج شنبه 94/1/27 | 6:22 عصر | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات