سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و را به خدا سپرده ام،دختر بی پناهم،کبوتر بی آشیانم،دلبندم.به خدا سفارشت را کرده ام تا در حقت پارتی بازی کند.کمبودهایت راجبران نماید.التماسش کرده ام مراقبت باشد،کاری که میتوانم برایت انجام دهم دعاست.شرمنده ام دخترکم.باور کن آرزوهایم،جوانیم ودلم را قربانیت کردم.برای تو باعشق.نه با زحمت،ماندم تا به تو درس استقامت واز خودگذشتگی بدهم،یادت دهم با روزگار تا جایی که توان داری بجنگ،ناکامی ها مانع رسیدن به اهدافت نباشد.اما عسل مادر باور کن دیگر رمقی برایم نمانده بود.دستانم میلرزیدند وبا دلم همدردی میکردند.تاب خفت وخواری زندگی تحمیلی وسرد برایم نمانده بود.شاید بعدها از من دلخور باشی که چرا تا لحظه ی مرگ نجنگیدم.اما عزیزکم سخت بود مرگ تدریجی،مرده ی متحرک.این را دستان سردم به من میگفت.بدن نحیفم دیگر طاقت له شدن نداشت.هرسه سوختیم...تنها آرزوی من که برای دیدنش اصرار دارم خوشبختی،عاقبت بخیری توست.عمر من خیلی باقی نمانده،این را قلبم میگوید.به یادت دلم میگیرد.قلبم را غصه ها فشار میدهد فقط فکر تو...نمیدانم خوابی یا بیداراما خدای همیشه بیدار من در هر حال فرزندم را پشتیبان باش.تویی که از مادر مهربان تری استدعا دارم به حق زهرا،ام ابیها از جمیع بلاها حفظش کنی.خدایا مرا ببخش تنها شاهد تو هستی تا به فرزندم بگویی فقط بخاطر او ماندم اما دیگر رمقی نداشتم.مادر جان از راه دور میبوسمت ودیگر شرمندگی ومدیون تو بودن.کاش....کاش....دوستت دارم...مادرت




تاریخ : پنج شنبه 93/12/14 | 7:27 صبح | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات