کی تو را احمق نمودم با مرام؟
کی کند خر صاحب علم کلام؟
این دل لامصبم وابسته شد
راه فکر و عقل و دینم بسته شد
این دل ترکم بسوزد بهر تو
تار و پود خوش بدوزد بهر تو
گر تو بدبینی بر این عشق حبیب
کی تواند مرهمی آرد طبیب؟
آنچه کردم بهر دل بود و مرام
منتی بر تو ندارد این غلام
لیکن او را صاحب حیلت مبین
مکر و حیلت از وجود او مچین
گر بیایم عامل تلخی منم
گر نیایم بی مرام و کودنم
من شکایت از تو کی دارم گلم؟
چوب سوز این دلم را میخورم
زین به بعد دیگر مزاحمها تمام
کن حلال این خسته دل را والسلام
تاریخ : دوشنبه 95/6/8 | 12:9 عصر | نویسنده : | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.