• وبلاگ : همنفس
  • يادداشت : سلام...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نياز به سه مترجم انگليسي

    رجوع به وبلاگ معارج

    اين شعرا خيلي دوست دارم.منا به ياد روزهاي غربت نشيني ميندازه،بارها باخودم ميخوندم وتکرار ميکردم.اما ميدوني غريب کيه؟اوني که تو جمع هست ولي تنهاست،اوني که همزبون نداره.تنهايي دوست باوفاي من هيچوقت منا رها نميکنه.ديگه به اون خو گرفتم چون ميدوم بيام پيشش کنارش باشم.من راضيم به تنهايي،چون دوستان خوبي دارم که يادشون منا دلزنده نگه ميداره .براي همين هم تنهايي ميدونه نميتونه منا تسليم خودش بکنه.يه جورايي اون با من کنار اومده.روحيه را داري:-) :-) :-) :-) خيلي تنهايي کشيدم تا تونستم باهاش کنار بيام.شايدم دليلش اينه که ديگه فهميدم تنهام.روحم آزاد ورها پاي تنهايي وقتشا تلف نميکنه سفرميکنه به سرزمين دل دوستان عزيزم.من خوشبختم چون تسليم شکست نميشم.من بايد زنده باشم وزندگي کنم ولو تنها
    روزگاري رفت و من در هر زمان،آزمودم رنج غربت را بسي...رنج غربت ميگدازد روح را/جز غريب اين را نميداند کسي/هست غربت گونه گون در روزگار....ازميان صدهزاران غربت اندوه خيز غربت بي همزباني بدتر است......
    وب عالي دارين خيلي عالي ...