سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آش رشته خوردم از دستان او

لقمه لقمه بغض میشد در گلو

بوسه میزد رشته ها را هر دو لب

میگرفت از جان من هر درد و تب

عطر سبزیهای آن جانم فزود

ناز او قلب پریشانم ربود

خاطراتم زنده شد با هر ورق

شد بدن از یاد او غرق عرق

یاد ایامی که با هم داشتیم

یاد آن عشقی که باهم کاشتیم

میوه ممنوعه و سلطان نصیر

باغ گل دره بهاری بی نظیر

جاده های پیچ و پیچ و بی هدف

تپه های ماسه ای و چون صدف

یک نهار ورزنه یک باقلوا

هر دو باشد خاطره از بهر ما

صدهزاران خاطره آمد پدید

بوی فرقت از کنار پل رسید

بگذریم این آش عجب آشی شده

آشی از جنس شراب میکده




تاریخ : پنج شنبه 95/5/28 | 10:14 صبح | نویسنده : | نظر

  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات